افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

 

یکی از آثار تصویری سینمای آمریکا که تماشای آن خالی از لطف نیست، فیلم "دشمنان ملت"(Public Enemies) اثر "مایکل مان" است. این فیلم بی شک از بهترین آثار در ژانر گنگستری است. داستان فیلم درباره ی بخشی از زندگانی "جان دیلینگر" -یکی از مشهورترین سارقان آمریکایی در اوایل دهه ی 1930 میلادی- است. شخصیت جان دلینگر که به سرقت مسلحانه از بانک شهرت دارد، قهرمان داستان است. اما سوالی که پیش میآید این است که چگونه می شود یک سارق مسلح به عنوان قهرمان یک فیلم مطرح شود؟ جواب این سوال در متن داستان به مخاطب داده می شود. جان دلینگر یک سارق مسلح است که بی جهت آدم نمی کشد، در کارش حرفه ای و دارای عواطف است و تنها پول بانکداران متمول را می دزدد و نسبت به دوستان و همکاران قدیمی خود وفادار است.

 اما این ها همه برای قهرمان شدن یک جانی مسلح کافی نیست. نکته ی مهم آنجا مطرح می شود که فیلم به شما می آموزد که در دنیای کثیف مدرن دو گونه مجرم وجود دارد، یک سری مجرمان حقیقی مانند دلینگر که مسئولیت اقداماتشان را می پذیرند و مشخصا به عنوان یک گنگستر مشغول به فعالیتند و در سوی دیگر مجرمان حقوقی که بر مسند قدرت نشسته اند و به صورت سازمان یافته و با استفاده از قوانین و مقامات دولتی و انتظامی دست به جنایت های گسترده ی سازمان یافته می زنند.

 داستان فیلم اصولا درباره ی همین مقوله است که دوران گنگسترهای خرده پا که گاها منش های جوانمردانه نیز در وجودشان بود به سر می رسد و با ظهور سازمان های امنیتی مانند اف بی آی جنایت کاران حقوقی دست به از میان بردن امثال دلینگر می زنند تا آرامش بازار فاسدشان بر هم نخورد و حتی شاید ژست مبارزه با فساد، آن ها را از قضاوت های عمومی دور بدارد. فیلم به شما می آموزد که حتی جنایتکاران سنتی بهتر از جنایتکاران دوران مدرن هستند و آن قدر بهتر که شما در پایان فیلم همزمان با مرگ جان دلینگر بغض گلویتان را می فشارد.

من کشوری میشناسم به نام ناریا که همه چیزش برعکس کشور ماست. حتی اسمش هم(!). ناریا جایی است که  وقتی شما وارد بانک های آن میشوید دلتان می خواهد برای آسودگی روح جان دلینگر و همکارانش فاتحه بخوانید و وقتی برای دریافت یک وام کوچک مجبور می شوید پشت میز رئیس بانک زانو بزنید و التماس کنید و او با اشاره ی چشم به شما می فهماند که حسابتان خالی است و نمی تواند کوچکترین جوانمردی در حق شما داشته باشد، چشم به درب بانک می دوزید تا شاید جان دلینگری دیگر وارد شود و با آن کفش های ورنی براقش روی میز آقای رئیس بایستد و با قنداق مسلسل تامسونش به دهان رئیس بانک بکوبد و حداقل به شما بگوید که می توانید در مقابلش روی پاهایتان بایستید و لازم نیست که همچنان روی زانوهایتان سر تعظیم فرود بیاورید.

در کشور ناریا بانکداری، مصداق روشن و مسلم فساد سازمان یافته ی حقوقی است که هیچ کس مسئولیتش را به عهده نمی گیرد. صد بار هم که مدیرعاملانش را در میادین اصلی شهر با گیوتین گردن بزنند، باز هم سازمان به قوت خود باقی است و ذره ای از زر پرستی خود کوتاه نخواهد آمد. در ناریا این بانکدارانند که به رئیس جمهور ها می فهمانند قیمت مسکن و دلار و هر چیز دیگری که به پول این مایه ی حیات- مربوط است را آن ها  مشخص می کنند.

اما عجیب ترین نکته در بانک های ناریا آن جاست که همه به صحت ساختار آن صحه می گذارند و همه می دانند که آن چه در حال اتفاق است به هیچ وجه درست نیست. و مهمتر آنکه هیچ کس مالک این همه سرمایه ی تجمیع شده نمی باشد. "هیچ کس" و چقدر هوشمندانه، چرا که به هیچ کس نه می توان مظنون شد، نه می توان متهمش کرد، نه می شود دستگیرش نمود، نه می شود از او بازجویی کرد و حتی نمی توان او را به دست قضات با صداقت(!) و درستکار(!) ناریا سپرد. "هیچ کس" همان کسی است که بخش عمده ای از سیاه بختی های مردم ناریا به گردن اوست.

"هیچ کس" همان روح مدرنی است که قرار بود، کشور ناریا را از قحطی و فقر نجات دهد. سوغاتی که دانش آموختگان مدرسه ی نونفلاراد از سفر به آپورا برای مردمان خود به ارمغان آوردند.

این روایت تلخ نمونه ای است از داستان نا خوشایند حکومت آدم آهنی ها بر مردمانی که آن ها را ساخته اند. مردم ناریا همیشه می پنداشتند که مگر می شود آدم آهنی ها بر آنان حکومت بیابند، حال آنکه تکنیک پرورانده شده در دستان شیطان، همان معنای آدم آهنی است. تکنیکی که سازمان را آنچنان ناخودآگاه و قوی بر روح یک جامعه مسلط می سازد که همه ی انسان های حقیقی، محتوم به فرمانبرداری از اربابان نادیدنی آن می شوند.

دوران مدرن دوران وارونگی نام ها و آدم هاست. در دوران مدرن سازمان ها بر آدم ها حکومت می کنند و جانیان مسلح قهرمانان ملت ها می شوند. در دوران وارونگی اگر بخواهید درست بیندیشید، باید وارونه بیندیشید و وارونه اندیشیدن رنج انگیز است. و این رنج سرمنشأ طلوع صبحی است که در آن مردی ظهور خواهد کرد، مردی که زمان و زمانه او را فریاد می کنند.

 

۲ نظر ۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۶
زندانی زندانی

تحقق رویای هر کسی دوران پادشاهی اوست و اگر رویای شب های سپید آدمی سفر به سرزمین آسمانی کربلا باشد آنگاه می شود برای دو سه روزی پادشاه دنیای خود باشی، پادشاهی بی هیچ حکومت و مردمی، بی هیچ فرمان بر و فرمان فرمایی، پادشاهی بی دغدغه ی هیچ دشمن و هیچ جانشینی.این است که سفر به کربلا حس ناب پادشاهی را در عمق جان عاشقانش جای میدهد.

اصلا دلت نمی خواهد به هیچ بنی بشری بیندیشی و به هیچ تبختری اعتنا نمایی. تو پادشاه خودت هستی و سرزمینت اشغال ناشدنی است.روی ابرها راه می روی و حتی آنچنان عمیق و مقتدری که اندوه بازگشت هم قلعه ی وجود تو را تسخیر نخواهد کرد.

من هم اکنون در دوران پادشاهی این نامه را می نویسم، پس سلام بر سرزمینی که تنها یک پادشاه دارد و هزاران پادشاه دیگر و درود بر دوران بی اندوهی که تا ابد در خاطر هر عاشقی پا برجاست.

نوشته شده در سرزمین کربلا.

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۳:۲۴
زندانی زندانی