افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

۳۶ مطلب با موضوع «فهمیدنی ها» ثبت شده است

تا آن دم که مردمان خفته باشند، ابلیس به تازیانه ی کفر و طاغوت بر تن آنان خواهد نواخت و در بند بردگی و اسارت، چپاولشان خواهد نمود. آنان را دچار اوهام باتلاق گونه می کند تا مبادا روشنای بیداری بر صورتشان پاشیده شود و آنان چشم باز کنند.

اما از روزی که پیرمراد ما باران روشنایی را بر سر امت خویش سرازیر نمود، ابلیس شلاق خویش را به گوشه­ای افکند و لباس تزویر بر تن نمود. تزویر ؛ همان بلای خانمان سوزی که دست دوستی با اهرمنان دراز می کند و مردمان را به خرقه ی خویش می فریبد.

آه و صد آه از تزویر که با تاریخ آدمیان چه کرده است. تزویر یعنی یاد کردن از پیرمراد و لالایی خواندن برای مردمانی که دیگر زیر بار تازیانه های ابلیس، بندگی نمی کنند. تزویر یعنی دست در دست اهریمن دم از جنگ با پلیدی ها زدن، تزویر یعنی می توان هم شرور بود و هم زیبا، تزویر یعنی آن که شهید یگانه ی تاریخ -که داستان گلویش کمر مادر پاکی ها را شکست- سر آشتی با بوزینه های حرام لقمه ی تا ابد نگون بخت داشته است. تزویر حتی نماد ایستادگی را نیز در دورنگی و ریای خوش شریک می پندارد. تزویر یعنی همان دوستی که جام زهر در پیاله میریزد. تزویر یعنی همان ... .

برای رهایی از تزویر باید چشم بند بر دیدگان نهاد و خوب به صداها گوش داد تا صوت اهریمنی ابلیس در رنگارنگ خرقه ها پنهان نماند.

بگذار تا شیطان بخت خویش را به تزویر این مردمان بیازماید؛ اما ما دل به آن آیات بسته ایم که زمین را میراث فرزندان ایستادگی می داند. و چه صبح نزدیک است ... .

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۹
زندانی زندانی

چندی پیش در پی یک کار اداری مجبور به سفری یک روزه به موطن کودکی هایم شدم. عصر یک روز بهاری وقتی از پله های اتوبوس پای بر زمین گذاشتم، همه چیز با من حرف داشتند. مثل شاکی هایی که بدهکارشان را یافته باشند.

وقتی از اتوبوس پایین آمدم هوای عصر بهاری موطنم، مرا بازگرداند به دورانی که بعد از ظهر ها از درب مدرسه خارج می شدم و به سوی خانه می رفتم. شاید هم مسیر بودن راه ترمینال تا خانه با راه مدرسه تا خانه نیز بی تاثیر نبود. اما  برایم عجیب بود که  سایه های شهرمان هم برای من حس متفاوتی ایجاد می کرد. ما بقی هم شهری های قدیم، بی توجه به هوا، سایه ، مسیر و دیوارها عبور می کردند و با شتاب به سوی مقصود خود در حرکت بودند اما این روند برای من مانند یک فیلم آهسته شده اتفاق می افتاد. هر چیزی و هر صحنه ای پیوستی داشت از گذشته ای که در آن زیسته بودم. هر خیابان، فهرستی بود از خاطرات گذشته؛ هر مغازه و هر میدان نیز.

من در میان این صحنه، عابری بودم ساکت یا شاید گنگی خواب دیده. گویی دلم می خواست که همراهی داشتم تا در همان آن، تمام خاطراتم را برایش باز می گفتم و از انباشته شدن آنان بر روحم می کاستم. اما کسی نبود و من ساکت و محتوم- از تماشای این حقایق نادیدنی برای دیگران- عبور می کردم.

این همه ی ماجرا نبود. داستان در پیچ منتهی به کوچه یمان اوج گرفت. وقتی پا در بن بست تو در توی محله گذاشتم، خودم را دیدم، وقتی که هفت سال یا کمتر داشتم و با یک تکه چوب، در پی بازی های جنگجویانه ی دوران کودکی، در محله ی پشتیمان رژه می رفتم. خودم را دیدم که کمی بزرگ تر شده ام و با لباس خانه در کوچه در پی یک توپ پلاستیکی چند لایه، می دویدم. بچه محل هایمان را دیدم که لبه ی دیوار نشسته اند. من به جای ساختمان های بلند محلمان همان چاله ی خاکی قدیم را می دیدم. چاله ای که بعد ها پر شد و دورانی خرابه ای بود با یک دیوار آجری بلند که بالا رفتن از آن -و دیدن وسایل کودکی که در آن سوی دیوار افتاده بود- آرزویم بود.

من چیز هایی را می دیدم که هیچ عابر دیگری نمی دید و شاید مکاشفه همین باشد. من احساس کردم در گذشته خود گیر کرده ام. من که همیشه رو به آینده داشته ام و خودم را همچنان در امیدهای پس از این می جویم، در گرداب یک شهر گیر افتاده بودم. بغض ها پیاپی راه گلویم را می بستند. و من چاره ای جز قورت دادن آن ها نداشتم.

آن روز فهمیدم که محتوم یعنی چه. محتوم من بودم در هنگام گذر از شهری که از من طلبکار بود. از کسی که در آن زیسته بود و خاطراتی سنگین را بر دوش شهر رها ساخته و به سوی آینده و موفقیت ها و آرزو هایش گریخته بود. و حقیقتا این هم مسئله ای است که انسان با خاطراتش و گذشته اش چگونه باید رفتار کند؟ آیا باید رو به آینده از کنارشان گذشت و از آنان غافل بود یا باید پای در بند آنان نمود و آینده را در گذشته یافت؟

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۹
زندانی زندانی

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

پس از چندی غوغای بی صفتان، امروز خبر پیروزی مقتدرانه ی امت مقاوم فلسطین پرده ی گوش مستکبران را از هم درید و شیپور مزدورانشان را خاموش نمود.

عمق این شکاف بر پیکره ی کفر عمیق تر از آن است که به نظر ها می رسد. پیام اصلی این رویداد تاریخی شکست یک توهم در برابر باوری استوار بود. در غزه به جای آدم ها بیشتر این افکار و عقاید بود که در برابر هم ایستاده بودند. در یک طرف اندیشه ی فناوری محورِ انسان پرستِ تمدن غربی با کبر و غرور هیاهو به راه انداخته بود و از سوی دیگر چند موحد متوکل به خدای یگانه با صبر و استقامت چشم بر ریسمان آسمانی حق دوخته بودند.

این نبرد تکلیف آینده جهان را روشن ساخت. شاید عده ای  هنوز از عبارت زورمآبِ روی میز بودن همه ی گزینه ها بهراسند اما حکمای عالم می دانند که این آخرین گزینه ی توحش مدرنیته نیز در برابر ایمان و صبوری اندک مسلمانان محاصره شده در منطقه ای کوچک تر از یک شهر بزرگ، به شکست انجامیده است.

هر انسان آگاهی در جهان سهمی از این پیروزی خواهد داشت اگر با چشم عبرت و صادقانه به این نشانه ی خداوند بنگرد. این رحمت الهی برای ما نیز پیام آور این حقیقت بود که تا ایستادگی نکنید بر شیاطین غلبه نخواهید یافت. بی شرمانه است اگر کسی پندارد، پیروزی پر غرور امروز امت فلسطین نتیجه ی سازش در معاهده ی کمپ دیوید یا مذاکرات اخیر مصر بوده است. اگر مقاومت و دست قدرتمند مجاهدان غزه نبود، قاهره عرصه ی تسلیم رژیم درنده خوی صهیونیستی نمی شد. قاهره تنها عرصه ای بود برای پذیرفتن شکست و الا تکلیف نزاع در جای دیگری روشن شده بود.

بر ماست که از این مقاومت و این مذاکرات پند گیریم هر چند صاحبان قدرت، ما را  وعده به دوزخی سوزاننده دهند.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۰۷
زندانی زندانی

دریای خونی که امروز تمدن غربی در سرزمین مقدس فلسطین به راه انداخته است، آیینه ی صافی است که می توان در آن فردای جهان را به نظاره نشست.

قدرت های انسانی انسان محور ، همواره حکومت خویش را بر ستون های محاسبات ناقص بشری بنا می کنند و از این رو همواره به وسیله ی عمل توحیدی  محکوم به زوال می گردند.

عمل توحیدی عملی است که یک موحد راستین در آن چشم از اسباب زمینی فرو می بندد و دل خویش را به ریسمان نادیدنی ایمان -که از آسمان آویزان شده است- گره می زند. و دراین هنگامه است که می توان پیشاپیش با طمأنینه این آیه را زمزمه کرد: کَم مِن فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرینَ.

بزرگترین دستاویز ابرقدرت های امروز جهان همانند پیشینیانشان در تاریخ، پیش بینی وقایع عالم است تا پیش از آنکه حرکتی در برابر آنان شکل یابد آن را نابود کنند. گذشتگان با جادو، تعبیر خواب و نجوم چنین می کردند و ابرقدرت های دروغین امروز با علم و تکنولوژی. و گویی تکبر خواب آلوده ی این طواغیت نیز سرچشمه در همین خیال باطل دارد.

اما این خداوند است که به قدرت خویش بندگانش را در راه عمل توحیدی یاری می رساند تا قدرت پوشالی مستکبرین را در هم بکوبد.

انقلاب اسلامی به پرچمداری موحدی به نام خمینی کبیر در عصر جدید، نوید بخش این حقیقت بود. بی شک هیچ متفکر و هیچ سیاستمداری تحقق انقلاب اسلامی را به این سرعت پیش بینی نمی کرد. این رشته امروز در غزه سر برآورده است و مجاهدان و مبارزان آموخته اند که با عمل توحیدی می توان بر اسباب بی مایه ی منکران فائق آمد.

و بی شک آینده زمین را همین عمل توحیدی موحدان  رقم خواهد زد. و منکران هر بار در محاسبات خود خدا را نخواهند دید و باز چنان که سنت الهی بر آن رفته است دچار شکست خواهند شد.

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۷
زندانی زندانی

ما نمی خواستیم اما چه خوب شد که پیش از آنکه متولد شویم عاشقت شدیم. و صد افسوس که دیر به این دنیای مادی رسیدم و آن دم که ما به این سیاره ی رنج پا گذاشتیم تو پر کشیدی.

ما از تو و قافله ی کربلایی شهدایت جا ماندیم .می گویند هر کسی را با پیشوای زمانش می خوانند. شاید بسیار باشند اصحاب آسمانی زمین اما اگر به ما باشد بی شک از خداوند خواهیم خواست که در گردان سربازان جان فدای تو برانگیخته شویم. داستان عشق ما با تو داستان کودک خردسالی است که پدرش دستش را گرفت و از رودخانه ی ترس و اوهام گذرش داد. آنچنان که محبت در دستگیریش بود با قدم هایش به ما آموخت که باید با صلابت از رودخانه  گذر کنید. کجایی تا دوباره ما را با تکان دادن دستت سیرآب کنی، دستی که بر سر امت عاشقت می کشیدی شاید خیلی از سر ما دور تر بود اما تو و ما می دانستیم که دوای درد ماست .

ما گمشده خود را در تو یافته بودیم. در تویی که فروتنی و صلابت را با هم به اتحاد رسانده بودی و اینگونه بوی خدا را گرفته بودی .

اگر تو نبودی ما مسلمان نمی شدیم که کفر برتر از اسلام آمریکایی است. اگر توده گری نماد جهل انسان در یافتن عدالت است و امپریالیست نماد فریب شیطان؛ بگذار به جای اسلام آمریکایی، دچار عدالت جاهلان شویم، اما باز این تو بودی که ما را از این هر دو تاریکی به رودخانه ی طهارت اهل آسمان رساندی. تو بودی که گفتی چشمه ای گوارا در پس این کوهستان هاست و دست ما را گرفتی و تا آنجا بالا کشیدی.

امروز با سردار عاشقانت از این چشمه ی پاک حراست می کنیم تا زمانی که خداوند ما را با آن زاده ی جده ات فاطمه سلام الله علیها تکریم نماید.

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۸
زندانی زندانی

پیشکش به ساحت سید مرتضی آوینی.

مرا چه باک از سفر که آدمی در آن دم که پا در این جهان سه بعدی می نهد، با ورودش این عهد را می پذیرد که روزی از درب دیگر این دالان  خارج خواهد شد.

این حیات چند روزه مانند سقوط در دره ای عمیق است که انسان تنها در این مسیر، لحظه های دمادم آن را احساس می کند و نه تصوری از لحظه های پیشین دارد و نه تصویری از لحظات پسین. مگر آنکه به جای خیره شدن به دیواره های این شکاف عمیق، که انسان را با شتاب رو به سوی مرگ می کشاند، نگاهی بر خویشتن کند و دریابد؛ که پرودگارش بر شانه های او، بال های پروازی نهاده است، که تنها با خودآگاهی بشریت احساس خواهند شد. و آنکه از این حقیقت نهفته در "بیداری باطنی" آگاه شود، می تواند در این دره ی عمیق سیر نماید و در طول و عرض آن به نظاره بنشیند و اگر چشمانش را به دیدن آفتاب عادت داد به اوج بکشد و بر بلندای کوه های استوار حقیقت، لانه ای جاویدان بنا سازد.

حال در این تصویر خیال انگیز ، میلیون ها انسان خفته را تصور کن که در دره ای عمیق در کنار یکدیگر رو به سوی مرگ نهاده اند و در این میان گاهی چند تن، دچار خودآگاهی گشته، مرگ را حقیر می شمارند و سرنوشت خویش را از دستان جاذبه ی زمین -که همان فریب دره ی دنیا باشد- می ربایند و به اندازه ی همت خویش به آسمان نور صعود می کنند.

اما سرنوشت دیگر همسفران خفته را جاذبه ی دیواره ها رقم خواهد زد. هر چه خود را در این مسیر فربه تر سازی، بر سرعت سقوط خویش خواهی افزود و شدت مرگت را تشدید خواهی کرد.

و ای کاش زمین خون را در خویش نمی بلعید تا شاید خفتگان از بوی خون پدران و پیشگامانشان آگاه می شدند؛ اما چه می شود کرد حال آنکه تقدیر انسان ها در خود آگاهی نهاده شده است.
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۱
زندانی زندانی