هنوز هم که هنوز است بسیجی هستم، هنوز هم که هنوز است بوی عطر نرگسم که از عطر فروشی سید جواد در بازار رضای مشهد خریده ام مشام ادکلان پسندهای فرنگی ماب را می آزارد، هنوز هم که هنوز است باتومم را دم دست نگه داشته ام تا اگر فرمان رسید که به خیابان ها بریزیم نامم در السابقون السابقون سوره ی واقعه که عهد بسته ام هر شب بخوانمش مکتوب گردد که اگر می گذاشتند همان یوزی پدرم را که در سال ۵۸ با آن در پادگان ها، در شب های سرد بیابان های منطقه هوایی نگهبانی می داد نگه می داشتم. پدرم یک حساب دار بود اما در آن زمان از آشپزی برای جنگ تا نگهبانی و بیل زدن در جهاد سازندگی، همه را انجام می داده است و این باز می گردد به خلقت ما بسیجی ها، چرا که خدا می دانست ما را زیاد تحریم می کنند برای همین ما را اینگونه آفرید تا بتوانیم در موقع نیاز همه کارها را خودمان انجام دهیم.
من از پدرم آموخته ام که بعد از هر نوبت نماز اخبار را ببینم تا فراموشم نشود که ابوموسی اشعری چگونه به بهانهی بی طرفی و دین داری پدرمان علی را در فتنه ی سیف الاسلام ها تنها گذاشت. من با دقت خبر های خارجی را تماشا می کنم تا آن روز که جماران در سواحل کالیفرنیا پهلو گرفت بدانم که به دنبال چه کسی باید بگردم، بدانم انتقام احمدی روشن را از که باید بگیرم. من بعد از هر نوبت نماز با بغض و کینه اخبار خارجی را تماشا می کنم تا در جهاد صفین با امیرالمومنین مأجور باشم؛ چرا که او فرمود هرکه در هر زمان با ما هم دل باشد در جهاد ما شریک خواهد بود.
من از پدرم آموخته ام که می شود بی خیال شریعتمداری و منتظری شد. آموخته ام که معیار را از که باید گرفت، برای همین است که بعد از فتنه هشتاد و هشت که بعضی خطیب های روز جمعه کله پا شدند من هنوز هم سر پا ایستاده ام. من از پدرم آموخته ام که بعد از نماز باید قبل از تعقیبات تکبیر را بلند گفت تا همه بدانند که ما با هیچ کسی عهد برادری نبسته ایم و تنها خود را در برابر اسلام مکلف میدانیم و برای همین تکلیف است که تمام ۲۲بهمن های زندگی ام را در راهپیمایی گذرانده ام.
من نه امام را دیده ام و نه شهیدان را؛ اما وقتی در هفت سالگی پدرم مرا در پایگاه بسیج محلمان ثبت نام کرد، فهمیدم که بسیجی ها هنوزم که هنوز است پایگاه دارند، وظیفه دارند و هستند و من نیز که یک بسیجی ام باید باشم چرا که تا ظلم و جور هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم.