افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

تیتری که در بالا خواندید، اقتباسی است، صادقانه و شاگردانه از مقاله ی عزیز و همیشه جاودان «چرا جهان سومی ها هامون می سازند» اثر شهید سید مرتضی آوینی.

مرحوم آوینی این سوال را از دل یک روایت که در ابتدای مقاله اش به آن اشاره نموده است بیرون می کشد:

"بهترین چیزی  که درباره فیلم « هامون » می توان گفت، بعدها از قول یک فرنگی به اسم « سرژ دنی»، سر دبیر سابق مجله «کایه دو سینما»، در مجله سروش خواندم، و دیدم آنچه که من نوشته ام، فی الواقع می تواند شرحی باشد و حاشیه ای بر سخن این فرنگی صاحب نظر در باب سینما. مطلبی که در مجله مذکور آمده بود این بود:

 در نظر داشتیم عقیده سرژ دنی ( سر دبیر سابق مجله کایه دو سینما و یکی از بهترین منتقدان فرانسه در حال حاضر ) را پس از اینکه وی فیلم سنگین هامون را دید جویا شویم. بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که وی از سالن خارج شد ـ مثل اینکه نتوانست سنگینی فیلم را تحمل کند. با کمال تعجب علت را جویا شدیم:

بنظرم تمام جهان سومی ها یک هامون دارند و برای من هم که در اطراف و اکناف دنیا زیاد فیلم می بینم، دیگر دیدن اینگونه کارها کسالت آور شده است. من تا امروز هامون  ترکی، هندی، پاکستانی، تایلندی، تایوانی و... دیده ام و بالاخره امروز هم چشمم به هامون ایرانی روشن شد. شرط می بندم این یکی هم مانند سایر هم قطارانش با آب تمام می شود. آب هم که سمبل پاک شدن است. مگر نه؟! "(آیینه جادو جلد دوم).

و چقدر جالب است این عادت تاریخ که مدام تکرار می شود. این روز ها همه ی کارگردانان روشنفکر ما در حال ساختن جدایی نادر از سیمین هستند. فیلمی که خودش ماجرای مفصلی دارد که از طاقت این نوشتار خارج است. اما عجیب اینجاست که بدانید پاسخ هر دو سوال یکی است. یعنی پاسخ "چرا جهان سومی ها هامون می سازند" و "چرا روشنفکران جدایی می سازند" در همان مقاله ی شهید سید مرتضی آوینی نهفته است. نکته ای که هست این است که سید مرتضی به دلیل پرداختن به موضوع فیلم هامون در آن مقاله به صورت ویژه به مسئله ی عرفان بی مایه ی روشنفکری پرداخته است اما توضیحات او برای پاسخ ما نیز کافی است.

توضیحی که مرحوم آوینی در آن جا در باب حضرات روشنفکر عنوان می دارد بدین شرح است:

"از میان این آقایان روشنفکران، هستند کسانی که همیشه خیال می کنند دعوا سر لحاف ملاست و بنابراین، همه اش دنبال یک اینترلیت مینترلیت و یا بنیادهایی چون فرهوله می گردند که شکایت ما را بدانجا ببرند که « ای هوار! در ایران روشنفکران را به هیچ نمی گیرند و برای آنها تره هم خرد نمی کنند! » و ممکن است همین مقاله را نیز به عنوان مدرک با خود ببرند و کسی هم نیست که به آن اجنبی ها بفهماند که در این طرف کره زمین، و بخصوص در این منطقه شرق میانه، اصلاً روشنفکران در تقدیر تاریخی ملت نقشی ندارند؛ نه آنها مردم را می فهمند و نه مردم آنها را، برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشنفکری یک جریان تاریخی است که بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم وجود دارد، اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلی است که اصلاً محلی از اعراب ندارد. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا آنچه هنوز در میان مردم زنده است اشعار رثاییِ محتشم کاشانی است نه مِعرهای آقای احمد شاملو؛ در اینجا کتاب « طوبا و معنای شب » سه بار تجدید چاپ می شود، اما یک نسخه از آن در خانه های مردم نیست و جز مشتی خانم ها و آقایان اشراف منشِ مُترَفِ غرب زده و بوالفضول، کسی به سراغ این چیزها نمی رود. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا سرنوشت روشنفکر به مرگی تدریجی ختم می شود."(آیینه جادو جلد دوم)

میدانید روشنفکری در کشور ما اصولا یعنی بریدگی از جامعه. هیچ گاه روشنفکر نمی تواند مردمی باشد. و این نقطه ی شروع ماجراست. با نگاه به "فروشنده" می فهمیم که انسان ایده آل و سالم در نگاه آقای فرهادی انسان های روشنفکری هستند که مثلا تئاتر کار می کنند، زنانشان با حجاب نیستند، بیشتر از آنکه با خانواده هایشان رفت و آمد داشته باشند با دوستانشان در رفت و آمدند و در جمع های دوستانه ی خود همسرانشان را در کمال صمیمیت با نام کوچک صدا می زنند. این آدم ها تنها چیزی که ندارند نشانه ای از اعتقاد به خدا و دین است. با اخلاقند اما نه به خاطر خدا و همیشه با مردانی درگیر می شوند که همسرانشان چادر به سر دارند.

و من از شما می پرسم که چند نفر از آدم های این جامعه شبیه قهرمان های آقای فرهادی است؟ و چند نفرشان شبیه تر به دشمنان این قهرمان هاست؟ و این نشانه ای است از بریدگی روشنفکران از جامعه ی خود و دشمن دانستن پیروی از سنت های دینی پویا در جامعه ی ایرانی.

بله آنچه که امروز باعث ساخته شدن نسخه های گوناگون "جدایی" از جمله "ابد و یک روز" و "فروشنده" شده است همین مرام از مردم جدا افتاده ی روشنفکری است. روشنفکرانی که از بالا به جامعه ی خود نگاه می کنند و دردشان با درد مردم یکی نیست، چرا که غایتشان با غایت مردم متفاوت است. مردم به دنبال دست یافتن به آسایشی هستند که با سنت های دینیشان سازگار باشد و آقایان اصولا آسایش را در غربی زیستن می جویند. آقایان تمام تلاششان را به کار می گیرند تا بر این جمله پافشاری کنند که "این مملکت جای زندگی کردن نیست"-مثلا در فروشنده می گویدکه باید این شهر را خراب کرد و دوباره از نو ساخت و آن یکی جواب می دهد که یک بار این جا را خراب کرده اند و دوباره ساخته اند، کنایه می زند به انقلاب.- چرا؟ چون به نظر ایشان آنقدر در گرداب کثافت فرو رفته است که نمی شود در آن نفس کشید. در "جدایی" این دروغ است که تا بن استخوان ما ریشه دوانده، در "ابد و یک روز" هم، دروغ و خودخواهی و در "فروشنده" خیانت و ناامنی. این ها همه اما ناله هایی است در مصیبت جدا افتادگی از جامعه ی غربی موعود."این مملکت جای زندگی کردن نیست" چون با شاخصه های جهان مدرن غربی سنجیده می شود. بله دغدغه ی انسان روشنفکر ما این چیز هاست.

روشنفکر ما جدایی می سازد، چرا که نمی پذیرد این مملکت وطن جامعه ای است که مردمانش مسلمانند، و هنوز به سنت های دینی خود پایبندند. هر کسی که در این جامعه زیسته باشد و آن را تنها در طبقه ای از اشراف خلاصه ننماید، می داند که دغدغه ی اول مردمانش، به جای خیانت، عدالت است. چیزی که حتی بویی از آن در سینمای روشنفکر ما وجود ندارد. سینماگران غرب زده یِ مرفهِ روشنفکرِ ما، به همان دردهایی دچار می شوند، که جهان غرب با آن مواجه است، چرا که غربی زندگی می کنند و از این رو فیلم هایشان مملو از دغدغه های آدم های غرب نشین است و بدین خاطر است که از دست آن آدم ها هم جایزه می گیرند.

۱ نظر ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۸
زندانی زندانی