افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

آن روزی که دوست و همکلاسی سال های اول دبستانم، کتاب قصه ی لباس پادشاه را - با آن تصاویر و نقاشی های جالبی که هنوز در خاطرم هست - جایزه گرفت و خانم معلم، کتابش را برای همه ی ما خواند، هیچ نمی دانستم که این داستان، گویای واقعیت تلخی است که تاریخ یک ملت را ورق خواهد زد.

میدانید من وقتی حرف های چند پهلوی سیاستمداران را از تلویزیون همیشه دولتیمان می شنوم، یادم به همان قصه ی لباس پادشاه یا آن پوست شکلات های توخالی که پدرم با کاغذ دیگر شکلات ها، آن ها را پر کرده بود تا سر به سر ما بگذارد، می افتد.

نمی شود ظاهر یک چیز را حفظ کرد و گفت تمامش را نگهداشتیم. اسم ها پاسخگوی نیاز ما نیستند.

عمیقا معتقدم که سیاستمداران ما در مواجهه با غرب دچار حالت همان پادشاه قصه های کودکیم شده اند.  بندگان خدا می اندیشند لباسی از حریر پوشیده اند که جز حلال زادگان کسی آن را نمی تواند ببیند اما نمی دانند که همه ی عالم در حال تماشای پیکر عریان آنانند. و حلال زادگان نیز، از سر تدبیر و بیم از هم پاشیدگی اوضاع زبان به کام گرفته اند.

قصور از ماست، ما پادشاهی ساده لوح را به پیکار دقلبازان قهاری فرستاده ایم که از هیچ، لباسی بر تن پادشاه می کنند که به قول خودشان تنها حرامزادگان آن را نمی بینند. پیر قبیله گفت که حریف، نیرنگ باز و مکار است اما پادشاه ما فقط به فکر لباس نامرئی خود برای جشن پایان سال بود.

وقتی معلم کلاس اول داستان را تمام کرد همه دوست داشتیم، جای آن پسرک نادان می بودیم که معنای حرامزادگی را نمی دانست و زبان گشود و فریاد کشید که این پادشاه عریان است.

ای کاش بزرگ نمی شدیم و فرمان به سکوت نمی گرفتیم تا همچون کودکان صادق و بی پروا فریاد حقیقت سر میدادیم.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۴
زندانی زندانی