افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

۱۴ مطلب با موضوع «یاداشت های سینمایی» ثبت شده است

شبی که ماه کامل شد با جوایز فراوان در جشواره فیلم فجر برای هر مخاطبی می تواند وسوسه کننده باشد. نقطه قوت شبی که ماه کامل شد؛ کشش و روایت روان فیلم است. با وجود اینکه فیلم در استاندارد سینمای ایران یک فیلم طولانی شناخته می شود اما روایت روان فیلم باعث می گردد که شما از نشستن در سالن سینما خسته نشوید. نکته بعدی که چشم نواز است بازی بازیگران به خصوص بازیگران نقش مکمل است. در این میان از درخشش بی نظیر خانم صدرعرفایی نمی توان گذشت. فیلم اما موفقیت خود را مدیون انتخاب سوژه است. تولید و تهیه فیلم نیز نمره قابل قبولی را به خود اختصاص می دهند.

 از سوی دیگر اما داستان فیلم یک مشکل بسیار بزرگ دارد. مشکل اصلی این فیلم نداشتن قهرمان است. قهرمان مفهوم گمشده ای در سینمای ایران است که فقدانش در این فیلم بیش از هر مشکل دیگری به چشم می آید. نه نقشه اول زن و نه نقش اول مرد هیچکدام قهرمان نیستند. فیلم حتی ضد قهرمان خوبی هم ندارد. نداشتن قهرمان موجب شده تا فیلم برای شما امید آفرین هم نباشد. قهرمان پروری و امید آفرینی در سینما دو مفهوم مرتبط و بسیار مهم هستند. حتی در فیلم های تراژیک که شما با مرگ یا رنج قهرمان هم روبه رو می شوید باز هم صرف وجود اینکه قهرمانی وجود دارد که بر خلاف جریان شنا می کند و معنای مبارزه را زنده نگه می دارد برای مخاطب امیدزاست. وقتی شما قهرمان را از فیلم حذف می کنید، عملا امید تغییر اوضاع را نیز از مخاطب می ستانید. این رابطه می تواند دو طرفه باشد. یعنی وقتی سینمایی امیدوار نیست قهرمان ها در آن گم می شوند.

نکته بعدی آن است که داستان آچنان که انتظار می رود نیز مطابق با واقع ساخته نشده است. اختلافات فاحشی در داستان واقعی و داستان فیلم وجود دارد. مثلا در داستان واقعی علت مسافرت نقش اول زن به پاکستان نه مهاجرت بلکه محافظت از خانواده مادری در مقابل اشرار عنوان شده است. شاید اگر روال واقعی فیلم مراعات می شد ما شاهد بروز یک قهرمان نیز می بودیم.

نکته آخر در باره این فیلم چالش آزار دهنده ی "دوربین روی دست" در سینمای ایران است. حرکت مواج دوربین در بسیاری از صحنه های فیلم آزار دهنده است. متاسفانه امروزه در سینمای ایران -و بخصوص در سینماگران جوان- تکنیک دوربین روی دست جای خود را گم کرده و عملا بکارگیری نابجای این تکنیک در سینما باعث آزار تماشاگران شده است.

در نهایت این قلم فیلم را به دلیل منفعل بودن در اصل امیدآفرینی فیلم مناسبی ارزیابی نمی کند. و احتمالا دریافت جوایز فروان در جشنواره را باید در سلیقه داوران یا ضعف دیگر فیلم ها جستجو نمود.

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۰
زندانی زندانی

شنیدن نام فیلم به شما این نوید را می دهد که فیلمی درباره مسئله ی پرچالش مهاجرت خواهید دید. اما پس از تماشای فیلم به این نتیجه می رسید که اساس فیلم بر مبنای دیگری بنا شده است.

در رابطه با فیلم لاتاری به چند نکته می توان اشاره نمود. نکته اول موضوعی است که فیلم حول محور آن شکل گرفته است. استفاده جنسی از دختران ایرانی در کشورهای خلیج فارس و به خصوص دبی. سوال اول که باید پرسید این است که این موضوع چقدر جدی است؟ به بیان دیگر اگر چالش های پیش روی جمهوری اسلامی و یا حتی ایرانیان سراسر جهان را اولویت بندی کنیم، تجارت فحشا آن هم در کشورهای خلیج فارس جایگاه چندم را به خود اختصاص خواهد داد؟ این مسئله بیش از آنکه یک چالش بنیادی و جدی باشد یه سوژه ی ژنالیستی است که گه گاهی باعث شهرت برخی افراد می شود.

مسئله دوم بازی ناشیانه ما در زمین حریف است. چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد و حدود سی صد سال از تاریخ معاصر ایران. در هیچ کدام از این سال ها روابط ما با کشورهای همسایه و به خصوص کشورهای خلیج فارس چالش پیش روی کشور ما نبوده است. اگر سری به کتاب های تاریخ بزنیم، به اذعان دوست و دشمن در خواهیم یافت که اصلی ترین چالش های فرامرزی ایران در طول تاریخ معاصر بعد از دوران صفویه مواجهه با روس، انگلیس، آمریکا و رژیم صهیونیستی بوده است. حالا سوال اینجاست که چرا بخشی از جامعه ی سیاسی و بسیاری از روشنفکران در تلاش اند تا از دولت های دون پایه ی حاشیه خلیج فارس دشمنان اساسی برای ایران بتراشند؟ بی شک سود این دشمن تراشی در جیب دشمنان اصلی ملت ایران خواهد رفت. حتی به صورت شفاف تر می توان گفت که دعوا بر سر نام خلیج فارس یک چالش بی اهمیت برای ما و همسایگان و یک طراحی پرسود برای کشورهای استعمارگر منطقه است. نام خلیج فارس در اسناد گذشته موجود است. حالا شما فرض کنید یک کشور تازه تاسیس که حتی بیش از آنکه دارای یک ملت کهن باشد دارای چند قبیله نوکیسه است به جای به کار بردن نام کامل خلیج فارس بگوید خلیج یا خلیج عربی، آن کسی نام خلیج را مشخص می کند که دست برتر را در خلیج فارس داشته باشد. خلیج فارس یک آبراه استراتژیک است که منافع زیادی در آن وجود دارد. ما در زمینه ایجاد امنیت و حفظ مرز ها به برکت تلاش نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی امروز دست برتر را در خلیج فارس دارا هستیم اما اگر راستش را بخواهید در زمینه ذخائر گازی و نفتی از همسایگان کم بزاعت خود نیز عقب تریم. حالا شما فرض کنید اسم خلیج فارس هر چیزی باشد اما ما نفع درستی از آن نبریم؛ این مسئله چه سودی برای ملت ما خواهد داشت؟

پر واضح است که روشنفکران و فیلم سازان بر اساس مشهورات و بدون توجه به اساس و پایه این دعوا با آن مواجهه می شوند و گروه تازه کار مهدویان نیز از این قاعده مستثنی نیست. دلیل پرداختن مهدویان و تیمش به این ماجرا تلاش برای در اوج ماندن و جلب توجه مخاطبان و به دست آوردن جوایز و شنیدن صدای دست جامعه ی روشنفکر سینمای ایران است. مهدویان و تیم اش نمی توانند از نگاه های جامعه ی روشنفکری سینما چشم بپوشند. آن ها دوست ندارند مانند سلحشور و طالبی به عنوان سینماگران انقلابی مورد آزار جامعه ی روشنفکر و سطحی نگر سینما قرار بگیرند. از همین رو تلاش می کنند تا خود را به افکار آنان نزدیک سازند و از حامیان خود نیز دور نشوند. این دقیقا همان مسیری است که ابراهیم حاتمی کیا با ساختن دعوت آن را پیمود.

نکته دیگر در مورد لاتاری شخصیت "موسی" است. موسی تلاشی نافرجام برای نزدیک شدن به "حاج کاظم" آژانس شیشه ای است. انسانی مجاهد که پس از دوران مجاهد به گوشه ای خزیده است و در کشاکش یک واقعه ی اجتماعی پا به عرصه می گذارد و با همان اصول گذشته خود به یکه تازی در میدان می پردازد. اما اصولا باید گفت که گویی خود فیلم ساز نیز اعتقاد چندانی به "موسی" ندارد. و این یکی از دلایلی است که موسی نمی تواند شکوه کاظم آژانس را بدست آورد. موسی در نهایت انسانی عصبی است که فحش می دهد. با رفقای قدیمش که با او همکاری می کنند و حرمتش را نگه می دارند تندخو است. مانند حاج کاظم ماشینش را می فروشد اما عمق فکری حاج کاظم را ندارد. موسی عصبی است. موسی پرخاشگر است. موسی مثل داعشی ها خون می ریزد و بعد در مقابل دوربین ها فریاد می کشد. حاج کاظم مصمم است. ادعا می کند که هر چند دقیقه یک نفر را خواهد کشت. زمان که می گذر صاحب آژانس مسافرتی را به اتاقی دیگر می برد و صدای گوله به گوش می رسد. بعد اما مشخص می شود که او کسی را نکشته است. او حتی سلاح همرزمش "اصغر" را از فشنگ خالی کرده است. قضاوتی که مخاطب درباره حاج کاظم می کند با قضاوتی که درباره موسی خواهد کرد متفاوت است. موسی بیشتر به قیصر کیمیایی شبیه است تا حاج کاظم. در نهایت فیلم به شما می آموزد که می توانید روش معقول مرتضی لاتاری یا همان سلحشور آژانس را داشته باشید یا روش پر تنش و منجر به نابودی موسی را. در پایان فیلم این مرتضی است که به موقع جان امیرعلی را نجات می دهد و برای گنگستربازی های بی دلیل موسی افسوس می خورد. اما شما هیچگاه از شخصیت سلحشور در آژانس خوشتان نخواهد آمد.

در پایان باید گفت که امیدهای بیشتری به مهدویان بسته شده بود. او در لاتاری تلاش کرد که همه را راضی نگه دارد. همه از جمله حامیان گذشته و دوستان روشنفکر سینما و همچنین مخاطبانی که روزگاری با قیصر کیمیایی خاطره بازی کرده بودند. مهدویان هم مانند حاتمی کیا در دوران اوج آیینه اش؛ سید مرتضی آوینی را گم کرده است. شاید بتوان ریشه این ماجرا را در تلاطم ها و موضع گیری های سیاسی جستجو نمود اما به هر حال مهدویان امیدهای نزدیک شدن به سینمای اشراقی را در برابر شهرت و جایزه به فراموشی سپرده است. به امید احیای دوباره اخرین روزهای زمستان در سینماگر جوان انقلاب اسلامی محمد حسین مهدویان.


۲ نظر ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۶
زندانی زندانی

 

 

یکی از آثار تصویری سینمای آمریکا که تماشای آن خالی از لطف نیست، فیلم "دشمنان ملت"(Public Enemies) اثر "مایکل مان" است. این فیلم بی شک از بهترین آثار در ژانر گنگستری است. داستان فیلم درباره ی بخشی از زندگانی "جان دیلینگر" -یکی از مشهورترین سارقان آمریکایی در اوایل دهه ی 1930 میلادی- است. شخصیت جان دلینگر که به سرقت مسلحانه از بانک شهرت دارد، قهرمان داستان است. اما سوالی که پیش میآید این است که چگونه می شود یک سارق مسلح به عنوان قهرمان یک فیلم مطرح شود؟ جواب این سوال در متن داستان به مخاطب داده می شود. جان دلینگر یک سارق مسلح است که بی جهت آدم نمی کشد، در کارش حرفه ای و دارای عواطف است و تنها پول بانکداران متمول را می دزدد و نسبت به دوستان و همکاران قدیمی خود وفادار است.

 اما این ها همه برای قهرمان شدن یک جانی مسلح کافی نیست. نکته ی مهم آنجا مطرح می شود که فیلم به شما می آموزد که در دنیای کثیف مدرن دو گونه مجرم وجود دارد، یک سری مجرمان حقیقی مانند دلینگر که مسئولیت اقداماتشان را می پذیرند و مشخصا به عنوان یک گنگستر مشغول به فعالیتند و در سوی دیگر مجرمان حقوقی که بر مسند قدرت نشسته اند و به صورت سازمان یافته و با استفاده از قوانین و مقامات دولتی و انتظامی دست به جنایت های گسترده ی سازمان یافته می زنند.

 داستان فیلم اصولا درباره ی همین مقوله است که دوران گنگسترهای خرده پا که گاها منش های جوانمردانه نیز در وجودشان بود به سر می رسد و با ظهور سازمان های امنیتی مانند اف بی آی جنایت کاران حقوقی دست به از میان بردن امثال دلینگر می زنند تا آرامش بازار فاسدشان بر هم نخورد و حتی شاید ژست مبارزه با فساد، آن ها را از قضاوت های عمومی دور بدارد. فیلم به شما می آموزد که حتی جنایتکاران سنتی بهتر از جنایتکاران دوران مدرن هستند و آن قدر بهتر که شما در پایان فیلم همزمان با مرگ جان دلینگر بغض گلویتان را می فشارد.

من کشوری میشناسم به نام ناریا که همه چیزش برعکس کشور ماست. حتی اسمش هم(!). ناریا جایی است که  وقتی شما وارد بانک های آن میشوید دلتان می خواهد برای آسودگی روح جان دلینگر و همکارانش فاتحه بخوانید و وقتی برای دریافت یک وام کوچک مجبور می شوید پشت میز رئیس بانک زانو بزنید و التماس کنید و او با اشاره ی چشم به شما می فهماند که حسابتان خالی است و نمی تواند کوچکترین جوانمردی در حق شما داشته باشد، چشم به درب بانک می دوزید تا شاید جان دلینگری دیگر وارد شود و با آن کفش های ورنی براقش روی میز آقای رئیس بایستد و با قنداق مسلسل تامسونش به دهان رئیس بانک بکوبد و حداقل به شما بگوید که می توانید در مقابلش روی پاهایتان بایستید و لازم نیست که همچنان روی زانوهایتان سر تعظیم فرود بیاورید.

در کشور ناریا بانکداری، مصداق روشن و مسلم فساد سازمان یافته ی حقوقی است که هیچ کس مسئولیتش را به عهده نمی گیرد. صد بار هم که مدیرعاملانش را در میادین اصلی شهر با گیوتین گردن بزنند، باز هم سازمان به قوت خود باقی است و ذره ای از زر پرستی خود کوتاه نخواهد آمد. در ناریا این بانکدارانند که به رئیس جمهور ها می فهمانند قیمت مسکن و دلار و هر چیز دیگری که به پول این مایه ی حیات- مربوط است را آن ها  مشخص می کنند.

اما عجیب ترین نکته در بانک های ناریا آن جاست که همه به صحت ساختار آن صحه می گذارند و همه می دانند که آن چه در حال اتفاق است به هیچ وجه درست نیست. و مهمتر آنکه هیچ کس مالک این همه سرمایه ی تجمیع شده نمی باشد. "هیچ کس" و چقدر هوشمندانه، چرا که به هیچ کس نه می توان مظنون شد، نه می توان متهمش کرد، نه می شود دستگیرش نمود، نه می شود از او بازجویی کرد و حتی نمی توان او را به دست قضات با صداقت(!) و درستکار(!) ناریا سپرد. "هیچ کس" همان کسی است که بخش عمده ای از سیاه بختی های مردم ناریا به گردن اوست.

"هیچ کس" همان روح مدرنی است که قرار بود، کشور ناریا را از قحطی و فقر نجات دهد. سوغاتی که دانش آموختگان مدرسه ی نونفلاراد از سفر به آپورا برای مردمان خود به ارمغان آوردند.

این روایت تلخ نمونه ای است از داستان نا خوشایند حکومت آدم آهنی ها بر مردمانی که آن ها را ساخته اند. مردم ناریا همیشه می پنداشتند که مگر می شود آدم آهنی ها بر آنان حکومت بیابند، حال آنکه تکنیک پرورانده شده در دستان شیطان، همان معنای آدم آهنی است. تکنیکی که سازمان را آنچنان ناخودآگاه و قوی بر روح یک جامعه مسلط می سازد که همه ی انسان های حقیقی، محتوم به فرمانبرداری از اربابان نادیدنی آن می شوند.

دوران مدرن دوران وارونگی نام ها و آدم هاست. در دوران مدرن سازمان ها بر آدم ها حکومت می کنند و جانیان مسلح قهرمانان ملت ها می شوند. در دوران وارونگی اگر بخواهید درست بیندیشید، باید وارونه بیندیشید و وارونه اندیشیدن رنج انگیز است. و این رنج سرمنشأ طلوع صبحی است که در آن مردی ظهور خواهد کرد، مردی که زمان و زمانه او را فریاد می کنند.

 

۲ نظر ۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۶
زندانی زندانی

اگر اهل تماشای فیلم های کلاسیک و به طور کلی فیلم های تاریخ سینما باشید قطعا با این حرف موافقید که بعضی فیلم ها شاید فیلم های بسیار خوبی نباشند اما قطعا فیلم های بسیار مهمی هستند. این اهمیت می تواند به دلیل خلق یک تکنیک خاص و یا بیان یک موضوع پر اهمیت و یا حتی یک موقعیت زمانی مکانی ویژه باشد. شاید بسیاری بر این عقیده باشند که یتیم خانه ایران فیلم بسیار خوبی نیست یا در برخی موارد اصلا شایستگی های لازم را ندارد اما قطعا نمی توانند اهمیت فروان این فیلم را برای ساکنان جغرافیای ایران و حتی جغرافیای مستعمرات مستقیم و غیر مستقیم دویست سال گذشته جهان کتمان کنند.

یتیم خانه از موضوع پر اهمیت خود حیات میگیرد و قطعا برای جویندگان حقیقت ماندگار خواهد شد. گرچه می توان از نظر فنی نقد فراوان بر جنبه های گوناگون فیلم چه در جهت مثبت(مانند صنحه پردازی بسیار خوب) یا منفی عنوان کرد اما داستان غم انگیزی که فیلم از آن پرده بر میدارد آنقدر بزرگ است که بر تمامی جنبه های دیگر کار سایه می اندازد. مثل این می ماند که فردی در میان یک خیابان ایستاده باشد و فریادزنان از یک رسوایی بزرگ سخن بگوید، آیا به نظر شما هیچ کسی در این میان به جنبه های بلاغی کلام او توجه خواهد کرد؟

در کنار تمام مجاهدت های فراوانی که برای بیان یک حقیقت مکتوم شده است باید گفت شاید اگر در انتخاب بازیگران دقت بیشتری شده بود و یا حتی اگر از بخشی از شخصیت ها مانند کارکترهای روشنفکری صرف نظر  شده بود، می شد زمان بیشتری برای قصه پردازی مهیا نمود. این نکته ای است که کارگردان باید بدان توجه کند، چرا که در کارهای قبلی او نیز دغدغه ی بیان حجم زیادی از حقایق، سرعت و اضطراب ناخوشایندی را به آثار او منتقل کرده بود. شاید بهتر آن است که ما بخش مهم حقیقت را داستان گونه تر بگوییم تا بخواهیم در زمان محدود یک سینمایی، چند حقیقت را بگنجانیم.

به امید آنکه تعهد به ارزش های ایرانی اسلامی در سینمای ما بیشتر از فانتزی های غربی پسند مورد توجه قرار گیرد و باز به امید آنکه سینمای متعهد ما هر چه بیشتر به قصه گویی روی بیاورد.

۱ نظر ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۶
زندانی زندانی

فیلم هایی که محمد حسین مهدویان میسازد علاوه بر جنبه های گوناگون سینما، هیجان پیگیری یک تجربه ی جدید سینمایی را نیز به دنبال دارد. او از یک سریال با فضای بازسازی مستند شروع به کار نمود. پس از آن کوشید تا تجربه ی خود را روی پرده ی نقره ای سینما به پیش ببرد و اکنون به سراغ سینمای داستانی رفته است. اما سینمای داستانی او نیز حال و هوای همان بازسازی مستند را دنبال می کند، در این میان هوشمندی کارگردان و همکارانش قابل تحسین است، چرا که آنان به سراغ داستانی رفته اند که توانایی و کشش فضای مستند گونه ی سبک ایشان را تامین می نماید. در گام بعد با دقتی فراوان بیشتر صحنه ها را باز(لانگ شات) تصویر برداری کرده اند. اهمیت این موضوع آنجا مشخص می شود که بدانید وقتی شما دوربین را روی دست میگیرید و از جانب ناظری مینگرید که در یک فضای مستند قرار دارد، اگر تصاویر را بسته بگیرید، لرزش دوربین شما ذهن مخاطب را آزار خواهد داد. گرچه مهدویان سعی نموده از تصاویر بسته بپرهیزد اما آنجا که ناچار چنین کرده است، مخاطب دچار تردید میشود چه آنکه میبیند بازیگر به وضوح در حال بیان دیالوگ است اما نمای دوربین و لرزش آن فضای مستند را تداعی می کند.تفصیل این نکته پژوهش مستقلی در باب تفاوت جایگاه مخاطب در سینمای داستانی و مستند را می طلبد. اینکه آیا اصولا منظر مخاطب در مستند به عنوان ناظر بیرونی با زاویه دید او در روایت داستانی به عنوان کسی که خود را در جایگاه قهرمان داستان تداعی می کند متفاوت است یا آنکه بیننده در هر دو روایت از جایگاه یکسانی برخوردار است.

در مجموع می توان گفت گروه محمد حسین مهدویان یک گام موفق دیگر را به سوی هدف خود در تحقق تجربه ای متفاوت و تاثیر گذار بر مبنای میراث جاودانه ی سیدمرتضی آوینی در اثر فاخر و ماندگار روایت فتح برداشته اند. امید آن است که تجربه ی آنان در عرصه ی سینما امیدها را برای تحقق سینمای اشراقی زنده نگه دارد، گرچه تا رسیدن به آن منزل هزاران فرسخ فاصله است.

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۵:۲۱
زندانی زندانی

تیتری که در بالا خواندید، اقتباسی است، صادقانه و شاگردانه از مقاله ی عزیز و همیشه جاودان «چرا جهان سومی ها هامون می سازند» اثر شهید سید مرتضی آوینی.

مرحوم آوینی این سوال را از دل یک روایت که در ابتدای مقاله اش به آن اشاره نموده است بیرون می کشد:

"بهترین چیزی  که درباره فیلم « هامون » می توان گفت، بعدها از قول یک فرنگی به اسم « سرژ دنی»، سر دبیر سابق مجله «کایه دو سینما»، در مجله سروش خواندم، و دیدم آنچه که من نوشته ام، فی الواقع می تواند شرحی باشد و حاشیه ای بر سخن این فرنگی صاحب نظر در باب سینما. مطلبی که در مجله مذکور آمده بود این بود:

 در نظر داشتیم عقیده سرژ دنی ( سر دبیر سابق مجله کایه دو سینما و یکی از بهترین منتقدان فرانسه در حال حاضر ) را پس از اینکه وی فیلم سنگین هامون را دید جویا شویم. بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که وی از سالن خارج شد ـ مثل اینکه نتوانست سنگینی فیلم را تحمل کند. با کمال تعجب علت را جویا شدیم:

بنظرم تمام جهان سومی ها یک هامون دارند و برای من هم که در اطراف و اکناف دنیا زیاد فیلم می بینم، دیگر دیدن اینگونه کارها کسالت آور شده است. من تا امروز هامون  ترکی، هندی، پاکستانی، تایلندی، تایوانی و... دیده ام و بالاخره امروز هم چشمم به هامون ایرانی روشن شد. شرط می بندم این یکی هم مانند سایر هم قطارانش با آب تمام می شود. آب هم که سمبل پاک شدن است. مگر نه؟! "(آیینه جادو جلد دوم).

و چقدر جالب است این عادت تاریخ که مدام تکرار می شود. این روز ها همه ی کارگردانان روشنفکر ما در حال ساختن جدایی نادر از سیمین هستند. فیلمی که خودش ماجرای مفصلی دارد که از طاقت این نوشتار خارج است. اما عجیب اینجاست که بدانید پاسخ هر دو سوال یکی است. یعنی پاسخ "چرا جهان سومی ها هامون می سازند" و "چرا روشنفکران جدایی می سازند" در همان مقاله ی شهید سید مرتضی آوینی نهفته است. نکته ای که هست این است که سید مرتضی به دلیل پرداختن به موضوع فیلم هامون در آن مقاله به صورت ویژه به مسئله ی عرفان بی مایه ی روشنفکری پرداخته است اما توضیحات او برای پاسخ ما نیز کافی است.

توضیحی که مرحوم آوینی در آن جا در باب حضرات روشنفکر عنوان می دارد بدین شرح است:

"از میان این آقایان روشنفکران، هستند کسانی که همیشه خیال می کنند دعوا سر لحاف ملاست و بنابراین، همه اش دنبال یک اینترلیت مینترلیت و یا بنیادهایی چون فرهوله می گردند که شکایت ما را بدانجا ببرند که « ای هوار! در ایران روشنفکران را به هیچ نمی گیرند و برای آنها تره هم خرد نمی کنند! » و ممکن است همین مقاله را نیز به عنوان مدرک با خود ببرند و کسی هم نیست که به آن اجنبی ها بفهماند که در این طرف کره زمین، و بخصوص در این منطقه شرق میانه، اصلاً روشنفکران در تقدیر تاریخی ملت نقشی ندارند؛ نه آنها مردم را می فهمند و نه مردم آنها را، برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشنفکری یک جریان تاریخی است که بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم وجود دارد، اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلی است که اصلاً محلی از اعراب ندارد. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا آنچه هنوز در میان مردم زنده است اشعار رثاییِ محتشم کاشانی است نه مِعرهای آقای احمد شاملو؛ در اینجا کتاب « طوبا و معنای شب » سه بار تجدید چاپ می شود، اما یک نسخه از آن در خانه های مردم نیست و جز مشتی خانم ها و آقایان اشراف منشِ مُترَفِ غرب زده و بوالفضول، کسی به سراغ این چیزها نمی رود. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا سرنوشت روشنفکر به مرگی تدریجی ختم می شود."(آیینه جادو جلد دوم)

میدانید روشنفکری در کشور ما اصولا یعنی بریدگی از جامعه. هیچ گاه روشنفکر نمی تواند مردمی باشد. و این نقطه ی شروع ماجراست. با نگاه به "فروشنده" می فهمیم که انسان ایده آل و سالم در نگاه آقای فرهادی انسان های روشنفکری هستند که مثلا تئاتر کار می کنند، زنانشان با حجاب نیستند، بیشتر از آنکه با خانواده هایشان رفت و آمد داشته باشند با دوستانشان در رفت و آمدند و در جمع های دوستانه ی خود همسرانشان را در کمال صمیمیت با نام کوچک صدا می زنند. این آدم ها تنها چیزی که ندارند نشانه ای از اعتقاد به خدا و دین است. با اخلاقند اما نه به خاطر خدا و همیشه با مردانی درگیر می شوند که همسرانشان چادر به سر دارند.

و من از شما می پرسم که چند نفر از آدم های این جامعه شبیه قهرمان های آقای فرهادی است؟ و چند نفرشان شبیه تر به دشمنان این قهرمان هاست؟ و این نشانه ای است از بریدگی روشنفکران از جامعه ی خود و دشمن دانستن پیروی از سنت های دینی پویا در جامعه ی ایرانی.

بله آنچه که امروز باعث ساخته شدن نسخه های گوناگون "جدایی" از جمله "ابد و یک روز" و "فروشنده" شده است همین مرام از مردم جدا افتاده ی روشنفکری است. روشنفکرانی که از بالا به جامعه ی خود نگاه می کنند و دردشان با درد مردم یکی نیست، چرا که غایتشان با غایت مردم متفاوت است. مردم به دنبال دست یافتن به آسایشی هستند که با سنت های دینیشان سازگار باشد و آقایان اصولا آسایش را در غربی زیستن می جویند. آقایان تمام تلاششان را به کار می گیرند تا بر این جمله پافشاری کنند که "این مملکت جای زندگی کردن نیست"-مثلا در فروشنده می گویدکه باید این شهر را خراب کرد و دوباره از نو ساخت و آن یکی جواب می دهد که یک بار این جا را خراب کرده اند و دوباره ساخته اند، کنایه می زند به انقلاب.- چرا؟ چون به نظر ایشان آنقدر در گرداب کثافت فرو رفته است که نمی شود در آن نفس کشید. در "جدایی" این دروغ است که تا بن استخوان ما ریشه دوانده، در "ابد و یک روز" هم، دروغ و خودخواهی و در "فروشنده" خیانت و ناامنی. این ها همه اما ناله هایی است در مصیبت جدا افتادگی از جامعه ی غربی موعود."این مملکت جای زندگی کردن نیست" چون با شاخصه های جهان مدرن غربی سنجیده می شود. بله دغدغه ی انسان روشنفکر ما این چیز هاست.

روشنفکر ما جدایی می سازد، چرا که نمی پذیرد این مملکت وطن جامعه ای است که مردمانش مسلمانند، و هنوز به سنت های دینی خود پایبندند. هر کسی که در این جامعه زیسته باشد و آن را تنها در طبقه ای از اشراف خلاصه ننماید، می داند که دغدغه ی اول مردمانش، به جای خیانت، عدالت است. چیزی که حتی بویی از آن در سینمای روشنفکر ما وجود ندارد. سینماگران غرب زده یِ مرفهِ روشنفکرِ ما، به همان دردهایی دچار می شوند، که جهان غرب با آن مواجه است، چرا که غربی زندگی می کنند و از این رو فیلم هایشان مملو از دغدغه های آدم های غرب نشین است و بدین خاطر است که از دست آن آدم ها هم جایزه می گیرند.

۱ نظر ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۸
زندانی زندانی

دوگانه ی "ایستاده در غبار" و "آخرین روزهای زمستان" را می توان از جهات گوناگون مورد بررسی قرار داد. می شود در باره ی فریم به فریمش، صحبت کرد و شاید اشکالاتی به آن گرفت یا نقدی بر آن وارد نمود. اما به نظرم نگاه درست به این مجموعه ها باید یک نگاه کلی و میهنی باشد که البته و متأسفانه اینگونه نیست.

ما در طول تاریخ پس از انقلاب فیلم های گوناگونی را داشته ایم که یا از لحاظ حرف های مهم و بجا و یا بواسطه ی ساخت فنی بسیار خوب شان مورد توجه قرار گرفته اند و بعضا توانسته اند در سطح جوایز بین المللی نیز افتخاراتی به دست آورند. این گونه فیلم ها همیشه برای مسئولین وزارت ارشاد و بسیاری از اهالی سینما و بسیاری دیگر از افراد مرتبط با این حرفه مایه مباهات و افتخار بوده اند و شاید در بسیاری از موارد بیش از آنکه سزوار باشند مورد تحسین قرار گرفته اند.

اما ایستاده در غبار چیزی دارد که هیچ کدام از آن فیلم های مایه ی مباهات -و در بعضی موارد بسیار خوب- نداشته اند، حتی اگر بتوان ایستاده در غبار را از نظر برخی جهات ضعیف تر از آنان دانست. من قصد ندارم که بگویم ایستاده در غبار در متن داستان یا نحوه ی ساخت فنی درونی قصه -به اندازه ی وسع یک تماشاگر نیمه حرفه ای سینما- چگونه بوده یا چگونه می توانست باشد، آنچه در دوگانه ی مهدویان رخ داده است یک مسئله بسیار مهم تر است که جایگاهی متفاوت را به خود اختصاص داده است؛ و آن گونه ای متفاوت از سینماست که ما صاحب و مخترع آن هستیم ، گونه ای که بسیار به کار حرف های ما می آید. این آن نکته ی کلیدی است که فیلم های مهدویان را از تمامی مفاخر سینمای ایران متفاوت می کند. فیلم های گذشته همه گونه هایی خوب و گاهی عالی از یک متد متداول سینمای غربی بوده اند، اما آنچه ایستاده در غبار در برابر شما می گذارد یک ابداع جدید با هویتی بر آمده از آثار دفاع مقدس و تجربیات فیلم سازان اصیل، متفکر و متعهد ما در دوران هشت سال دفاع مقدس است.

ما می توانیم با پرداختن درست و صحیح به این گونه ی سینمایی نگاهی نو و ماندگار را به تاریخ سینمای جهان ارائه بدهیم و برای خود اعتباری جاودان دست و پا کنیم. هر آن چیزی که ما تا کنون در سینمای خود بدان افتخار کرده ایم املاهایی بوده است که خوش خط و کم غلط بوده اند اما کاری که این جوان برومند و تمام تیم مادی و معنوی همراه او انجام داده اند یک انشاء خوب و با قوام است که گونه ای جدید از فهم سینمایی را به عرصه کشانده و کیست که نداند خلاقیت نگارش یک انشاء مستقل و جدید بسیار فراتر از نگارش املاهایی خوش خط و کم غلط است.

بی شک اگر این روند بتواند صحت خود را در بالندگی حفظ نماید و در بی راهه های سینمای امروز گم نشود، آینده بهترین شاهد برای تصدیق سطور بالا خواهد بود. به امید آن روز که این نهال خوش سیما به درختی برومند بدل شود.

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۱
زندانی زندانی

فیلم ابد و یک روز از نظر ساخت در سینمای ایران فیلم بسیار خوبی است. صحنه پردازی مناسب، فیلمنامه ی سرپا، بازیگران توانا و کارگردانی خوب همه نوید بخش یک فیلم تأثیر گذار است. این نکته را همین جا به یادگار داشته باشید؛ فیلم خوب از لحاظ ساخت؛ فیلمی است که در ناخودآگاه شما اثر بگذارد و اصولا کار سینما همین است. از اینجاست که شعار نویسی و بیانه ی خوانی در فیلم که این روزها در سینمای ما رواج فراوان دارد- کار ابتری است. تنها فیلم هایی به یاد مخاطبان می مانند که تأثیر عمیقی بر ناخودآگاه آنان گذاشته باشند و احساسات پنهان آنان را با خود درگیر نمایند. ابد و یک روز چنین فیلمی است. بازی نوید محمد زاده قوی ترین نقطه ی فیلم است. حتی از کارگردانی هم کمی بالاتر است. بعد می توان به بازی خوب نقش اول مرد فیلم اشاره کرد. گرچه تناژ صدای او کمی شمال شهری می نماید اما چهره، طرز بیان و حالات حرکتی را خوب از آب در آورده است. بازی دیگر بازیگران فیلم هم قابل قبول است. مشخص است که نویسنده فضای داستان را به خوبی می شناسد و فکر همه ی قصه را کرده است. شاهد این سخن آن است که وقتی قصه را از آخر به اول می چینی، نکته ی اشتباهی در آن نمی یابی. در پایان باید گفت که فیلم از لحاظ ساخت بی شک یکی از ده فیلم برتر تاریخ سینمای ایران تا امروز روز است.

اما ابد و یک روز فیلم مناسبی نیست. برای بیان این مدعا باید مقدمه ای را به عرض برسانم. بدیهی است که جملات خبری نمی توانند از پیامی مشخص تهی باشند. این معنای در مقابل معنای استفهام است. یعنی شما یا می پرسید که"آیا ابد و یک روز فیلم خوبی است؟" که این می شود استفهام و یا می گویید"ابد و یک روز فیلم خوبی است" که این می شود جمله ی خبری. سینما اصولا و به هیچ وجه جای استفهام نیست. اگر هم استفهامی در "سینمای درست" رخ می دهد استفهامی است که تایید یا انکار موضوعی را در بطن خود دارد. سینما هیچ گاه سوال بدون پیام نمی پرسد. و حتی سکوتش هم پیام به دنبال دارد. مثلا اگر شما یک واقعه تلخ را در سینما به نمایش بکشید و بعد در ظاهر هیچ موضعی نسبت به آن اتخاذ نکنید، در حقیقت با بیان تلخ آن واقعه شما نیز بر تلخی آن صحه گذاشته اید و موضع خود را در برابر آن مشخص نموده اید.

نکته ی بعد آن است که سینما اصولا و عملا و ذاتا هیچ گاه نمایی خام از زندگی واقعی نیست. این حکم حتی در مورد فیلم های مستند نیز صدق می کند. این کارگردان است که تصمیم می گیرد، دوربینش را کجا قرار دهد و از چه نمایی و از چه زاویه ای به زندگی واقعی نگاه کند. بعد هم که به تدوین می نشیند اوست که تصمیم می گیرد این نماها در فیلم چه رابطه ای با یکدیگر خواهند داشت. پس این ادعا که ما تنها واقعیت های موجود را به تصویر می کشیم، حرف گزافه ای است که بیشتر به یک فریبکاری عامیانه شبیه است.

ابد یک روز فیلم مناسبی از لحاظ پیام و محتوا نیست. چرا که تأثیری که در ناخودآگاه مخاطب می گذارد، تآثیر مثبت و رو به جلویی نیست. فیلم خوب فیلمی است که جامعه ی خود را به شجاعت، وفاداری، غیرت، مهربانی و دیگر صفات انسانی تشویق نماید. فیلم از ابتدا برادر بزرگ تر را به عنوان حامی خواهر مورد مجادله و قهرمان داستان نشان می دهد و در پایان به مخاطب می فهماند که او نیز کاری جز فریب انجام نمی داده است. و قهرمان داستان بدون آنکه راهکاری برای مشکلاتش بیابد بازمی گردد به همان جهنمی که در آن گرفتار بود. در واقع هیچ یک از شخصیت های موجود در زندگی قهرمان داستان قابل اتکاء نیست حتی "مادر" که همیشه مرجع و مآمن فرزندان است. بهترین نتیجه ای که از این فیلم می توان گرفت این است که؛" باید این زندگی کوفتی را تحمل کرد". این البته برداشت بسیار انسانی و اخلاقی داستان است. در مقابل این برداشت، رویکرد دیگری مطرح می شود که "خود خواه باش و برو". نکته ای که باقی می ماند این است که این زندگی سیاه است اما دعوا بر سر تحمل یا فرار از چاله به چاه است. پس در سیاهی این زندگی شکی نیست.

این ها همه در صورتی است که حتی اگر زندگی مردمان ما به همین اندازه که فیلمسازان می پندارد سیاه باشد، نباید بر سرشان کوبید که شما چقدر بد بختید، بلکه رسالت هنرمند امیدوار کردن و امید دادن به جامعه است. در تاریخ سینما هنرمندانی بوده اند که از یک ملت شکست خورده ی مفلوک، یک شیر شجاع جنگجو ساخته اند اما متأسفانه امروز ما برای آنکه تعهد خود را به جامعه ی روشنفکر مریض و از زندگی بریده ی خود اثبات کنیم، بر سر سیاهنمایی زندگی مردمانمان مسابقه گذاشته ایم. این آرمانی است که جایزه های جهانی برای ما ترسیم می نمایند. وقتی که قرار است دشمن بگوید چه چیزی بسازید، از پیش معلوم است که ملت بهره ای از کار ما نخواهند برد. البته ممکن است فیلمسازان خودآگاه چنین نکنند و تحت تأثیر جوّی باشند که برایشان مهیا شده اما به هر حال سیاستگذاران سینمای کشور-اگر سیاست گذاری وجود داشته باشد و یا اگر سیاست گذار خودش مریض نباشد- موظفند که از صلاح ملت با تشویق و تنبیه خود صیانت نمایند.

امید است توانایی های خوب فیلمسازان در عرصه سینما با اندیشه هایی گره بخورد که حتی اگر تقیدی به دین و آرمان های دینی ندارند، حداقل به فکر منافع ملی مردمان خود باشند.
۰ نظر ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۱
زندانی زندانی

یادم هست که در جایی خواندم، یکی از هواداران فیلم "رستگاری در شائوشنگ" این فیلم را بیش از صد بار تماشا کرده است. تماشای چندباره ی فیلم از سوی هواداران بدون آنکه از شوق و اشتیاقشان کاسته شود بی شک یکی از معیارهای پسندیده بودن هر فیلم یا هر محصول تصویری است.

مختارنامه بی شک یکی از این آثار است. از زمان پایان اولین پخش این سریال تاریخی، به طور میانگین هر سال دوبار در شبکه های گوناگون در ایام محرم و صفر این سریال از رسانه ی ملی پخش می گردد. و همچنان هم تماشاگران تماشای این سریال را به بسیاری از برنامه های بدیع داخلی و خارجی ترجیح می دهند. این جدای از بخش فروش این سریال در نسخه های نمایش خانگی است.

مختارنامه، بی شک یکی از سه دستاورد برتر تاریخ سینما و محصولات تصویری جمهوری اسلامی ایران است. این سریال که به مدت نزدیک به یک دهه تولید و پخش آن به طول انجامیده است، به سفارش مستقیم سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ساخته شده است و نماد یک کار سفارشی بسیار عالی است. اگر توجه کرده باشید هیچ کسی جرآت نداشت که در طول پخش سریال آن را به کنایه ی سفارشی بودن پس بزند. اینجاست که مشخص می شود، سینمای سفارشی به ذات خود پدیده ی ناخوشایندی نیست، چه آن که اگر بتوان به خوبی از امکانات موجود استفاده کرد چه بسا که آثار ماندگاری پدید بیایند.

مختارنامه در گام اول یک انتخاب هوشمندانه از سوی کارگردان و فیلمنامه نویس است. یک داستان اقتباسی از ماجرای کربلا که به صورت مستقیم به این حادثه ی حساسیت بر انگیز نمی پردازد. همچنین شخصیت قهرمان داستان مختار - حساسیت چندانی از سوی مراکز مذهبی ایجاد نمی نماید تا قضاوت درباره ی اعمال او و داستان پردازی در کنار واقعیت های تاریخی، موجب ایجاد حاشیه های چالش گونه برای محصول گردد. از سوی دیگر داستان حکومت مختار شباهت بسیار زیادی با وضعیت معاصر ما دارد. مختارنامه داستان تلاش شیعیان برای برپایی حکومتی اسلامی و علوی است که ارتباطی واضح و مستقیم با امام معصوم به عنوان رکن اصلی دستگاه تشیع ندارد و مشروعیت خویش را از طریق نواب امام بدست آورده است. از سوی دیگر آنچه اشتراک عمیقی میان انقلاب اسلامی و داستان مختارنامه ایجاد می کند وابستگی ایدئولوژیک هر دو حکومت به داستان کربلا و قیام حضرت سیدالشهداست. چه آنکه اگر مختار به خون خواهی حضرت اباعبدالله اقدام به تشکیل حکومت نمود، انقلاب اسلامی مردم ایران نیز در محرم و عاشورای سال 57 قوام یافت و شعله ی شور حسینی در نهاد مردم در 22 بهمن ماه همان سال به ثمر رسید و پس از آن نیز تنها عاملی که باعث مقاومت مردم ایران در هشت سال دفاع مقدس و حوادث پس از آن تا کنون شده، داستان عبرت های عاشورایی عاشقان آستان امامت و ولایت بوده است.

این ها همه به همراه فیلمنامه ای از سر آگاهی در کنار قابلیت های تکنیکی مناسب و تلاش های موفق ارکان گوناگون این محصول باعث شده تا مختارنامه در میان جامعه ی شیعه و مسلمان منطقه جایگاه بسزایی داشته باشد. اگر با زوال دستگاه منحوس پهلوی، ثمره تلاش آنان برای ترویج فساد و فحشا در مجموعه ی فیلم فارسی ها همچنان باقی است و سندی بر مطالبات باطنی سرکردگان آن حکومت سرنگون شده است، بی شک مختارنامه نیز تا هر زمان که رسانه های تصویر زنده باشند در میان مردم ایران به عنوان بیانیه ی اندیشه های حاکم بر نظام جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند و بهترین شاهد بر این ادعا سفارشی بودن این محصول است.

به امید آنکه مختارنامه الگوی رفتاری دستگاه رسانه ای منتسب به انقلاب اسلامی ایران و تمامی همفکران آن در سرتاسر گیتی گردد و ما در آینده شاهد برادرخوانده ی شایسته برای این محصول فاخر سینمایی باشیم.

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۳۱
زندانی زندانی

یادم هست اولین بار ریمبوی آمریکایی را در کودکی از تلویزیون ایران تماشا کردم. آن وقت ها تلویزیون به ما القا می کرد که این فیلم در نفی جنگ طلبی و در اعتراض به سیاستهای ددمنشانه ی سردمداران ایالات متحده گام برمیدارد و این نوید را میدهد که آمریکا به زودی زود از درون متلاشی خواهد شد -این دقیقا مانند این می ماندکه کسی در آمریکا آژانس شیشه ای را تماشا کند و بپندارد که نظام جمهوری اسلامی چندی دیگر از درون متلاشی خواهد شد- اما حقیقت آن است که ریمبو در راستای مستحکم نمودن پایه هایی نظام سیاسی آمریکا ساخته شده است.

ریمبو ، آژانس شیشه ای و بادیگارد یک قالب واحد دارند. قهرمانی از راه میرسد شهر را به هم میزند ، با ساختار سطحی نظام حاکم می جنگد تا پایه های اصلی را مستحکم کند و از انحرافات جلوگیری نماید یا به تعبیر حاج حیدر از شخصیت نظام دفاع کند.

 البته و بی شک آژانس شیشه ای فیلم بهتری است . بادیگارد انگار عجولانه ساخته شده است . داستان فیلم پر است از حرف های تکراری فیلم ساز، مانند فرزندانی که معنای اعتقاد پدرشان را نمی فهمند. ای کاش آقای کارگردان یک بار برای همیشه با فرزندانش به گفتگو می نشست و این نزاع را به دیگر فیلم هایش نمی کشید.

 موضوع تکراری بعدی غفلت رزمندگان از فرزندان شهداست. نه اینکه این حرف ها صحیح نباشد اما نیاز به بیان هنرمندانه تری دارد تا تبدیل به حرف های تکراری نشود. اینکه پیام های فیلمساز به شکل دیالوگ های صریح شخصیت ها بیان شود بی هنری هایی است که بیشتر از روزنامه نگارهای کارگردان شده انتظار می رود و نه ابراهیم حاتمی کیا.

نکته دیگر این است که تمام مخاطبان سینمای پس از انقلاب می دانند که سینمای ایران دارای محدودیت هایی است که نمی تواند تمام ابعاد زندگی شخصی آدم های داستان را نشان دهد، از این رو تغییر وضعیت حجاب همسر و دختر حاج حیدر بی معناست. و چه بسا باعث سرگردانی مخاطبان در شناخت این دو شخصیت گردد.

نکته ی دیگر چپاندن بعضی سکانس ها در قالب داستان است. دعوای پارک در پی پرسش حیدر از وضعیت ازدواج دخترش اتفاق می افتد و بیرون نمی زند. اما پینت بال را به زور در قالب داستان جای داده اند. مخاطب نمی فهمد که چرا باید این صحنه را تماشا کند؟ معارفه ی فیلم گذشته است و شخصیت ها را می شناسیم اگر این صحنه به صورتی در ابتدای فیلم رخ می داد می شد به حساب معرفی توانایی های حاج حیدر گذاشتش اما فیلم از قسمت معارفه گذشته است و ما وارد داستان شده ایم. اگر این صحنه از فیلم را حذف کنیم هیچ اتفاقی برای داستان نمی افتد.صحنه ی تیمار توسط تمام اعضای خانواده هم کاملا کارت پستالی است و انسان به یاد کارت پستال های تولد مسیح می افتد و البته فیلم محمد رسول الله مجید مجیدی.

از این ها که بگذریم ، حرف های روشن حاج حیدر و فرمانده مافوقش دلیل روشن شکل گیری بادیگار است. پیام روشن حاتمی کیا از سوی فدائیان انقلاب اسلامی این است که ما میدانیم کجا و برای چه کسی باید جان خود را فدا کنیم. نکته این است که هر کس بر تخت نشست صاحب عهد نیست. چه آنکه رسول الله در خواب دید که بوزینگان از منبرش بالا می روند.

 فیلم حاتمی کیا پیام دقیقی است از سوی آنان که حافظان حقیقی انقلاب اند. اگر مسئولین وقت، عاقلانه به تماشای بادیگار بنشینند، باید از حاتمی کیا سپاسگذار باشند که هشدار بزرگ را فریاد کرده است.

 در کل شاید بتوان گفت بادیگارد در مقیاس سینمای ایران فیلم خوبی است. از این جهت که پیام روشنی دارد و بی معنا و روشنفکرانه نیست از دیگر جهت صحنه های اکشن فیلم غالبا شکل گرفته است و در آخر باید گفت بازی پرستویی، حمیدیان و آقایی چشمگیر است. ولی شایدافسوس از آنجاست که ما از حاتمی کیا آژانس شیشه ای را دیده ایم و دوست میداریم که نتوانیم هیچ نقصی از این استاد فیلمسازی بگیریم . به امید شاهکارهای بعدی حاتمی کیا.

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۸
زندانی زندانی