افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

هم کیشان گرامی! هم میهنان عزیز! و ای همه مردم عالم!

بیاید برای یک بار هم که شده با هم صادق باشیم. از قرن‌ها پیش که دنیا چهره جدید امروزین یا همان مدرنیته را به خود گرفت، همواره عده‌ای در میان مردم بین النهر بودند که حاضر به پذیرش این فضای جدید نمی‌شدند. این مردمان همواره مرتجع خطاب می‌شوند. گاهی به آنان اتهام می‌زدند که با برق، رادیو، مدرسه و پزشکی مخالفند و امروز به آن‌ها اتهام می‌زنند که با رفاه ، آزادی و حقوق بشر در ستیزند. اما حقیقت ماجرا چیست؟ این جماعت از چه رو همواره در ستیز با غرب مدرن بوده‌اند؟ آیا بواقع دچار خرافاتند و سنت پرستی می کنند یا درد دیگری دارند؟

مسئله این جماعت آنچنان که دیگران مدعی هستند مخالفت با پیشرفت و رفاه و آزادی نیست. چه آنکه به گفته سید شهیدان اهل قلم ابتدا باید پیش و پس را تعریف کرد تا ببینیم چه کسی در حال پیشرفت و که در حال پسرفت است. این مقام مجال چنین سخنی را در این نگاره ندارد. مسئله مخالفان جهان مدرن که از پس رنسانس در غرب عالم رخ نمود؛ مسئله شرافت است. دعوای ما با غرب مدرن مسئله شرف است. ملت‌های بین النهرین بوته نبودند که از زیر سنگ سر برآورند و تمامی عناصر حیات خود را آن چنان که فرهنگ مهاجم غربی برایشان بر می شمارد تعریف کنند. آنان میلیون‌ها سال تمدن را در پس نگاه‌های پدران و مادرانشان به ارث برده بودند. زندگی بهتر و راحت تر چیز خوبی است، ساختن ابزارهای پیچیده و کارآمد می تواند مفید باشد اما اثر در شرافت انسان ندارد. انسان غربی چون به ابزار پیچیده تری مجهز است انسان با شرف‌تری نیست. که حتی اگر باشد دلیل نمی‌شود که دیگران را بی‌شرف و برده خود تلقی کند. مسئله اصلی این نیست که چرا دول غربی نفت مردمان بین النهرین را به رایگان به تاراج بردند، مسئله این است که چرا فرهنگ خود را در سر مردمانی کوبیدند که قرن‌ها از انسانیت بشر در عالم، صیانت کرده بودند.

مسئله اینجاست که به کدام منطق، زندگی حیوانی اتوکشیده غربی، فرهنگی مقدس و جهان شمول است؟ اگر بر اساس قانون توحش داشتن ابزارهای پیچیده و دانش‌های تجربی باعث استعمار منابع ملت‌ها می شود، چه ارتباطی با شرف و فرهنگ آنان دارد؟

همزمان با دوره قرون وسطی قرن‌های متوالی ملت‌های بین النهرین دست برتر را در علم و فناوری عالم داشتند. اما در کنار این ابزار، فرهنگی حاکم بود که عقیده ای به استعمار بشر نداشت. روزگار سیاه بشریت از آنجا آغاز شد که چرخ گیتی چرخید و به هزار دلیل قدرت فناوری در اختیار بخش دیگری از جهان قرار گرفت. اینبار اما فرهنگی در کنار این ابزار بود که استعمار را حق طبیعی خود می‌دانست و حتی این زیاده‌طلبی و فزون‌خواهی را فراتر از منابع طبیعی تصور می‌کرد. غرب می‌پنداشت و می پندارد که ابزار برتر او حق حاکمیت بر جهان و فرهنگ‌های بشری را نیز به او داده است. اساس دنیای مدرن بر پایه یک نژادپرستی بی‌شرمانه بنا شده است که جان مردمان غربی را برتر از جان دیگر اعضای بشریت بر می‌شمارد؛ اگر یک نفر انسان استعمارگر غربی در هر کجای عالم کشته شود دلیل قانع کننده‌ای است که به غرب و شرق عالم لشکرکشی کنند و تمام عالم را ماتم فرا گیرد اما اگر میلیون ها نفر زن و کودک در آتش دنیت سربازان غربی به بدترین شکل بر خاک بیفتند، خم به ابروی آقای حقوق بشر نخواهد آمد. دعوای مبارزان بین النهرین با دنیای مدرن بر سر همین نگاه بی‌منطق از بالا به پایین رخ داده است. مردمان بین النهرین، مردمان شریفی هستند حتی اگر ابزار پیچیده تری نداشته باشند. نداشتن ابزار پیچیده آنان را به بردگی دنیای غرب در نمی آورد. آنان حاضر نیستند فرزندانشان را آن طور که فرهنگ غربی در سند 2030 دیکته می‌کند پرورش دهند.

مسئله شرافت اصلی ترین مسئله ما در روزگار کنونی است. تمامی دعواهای فرهنگی و به تبع آن دعواهای سیاسی ما بر سر مسئله شرافت است. برخی افراد در برابر تهاجم فرهنگ غربی، شرافت خود را از یاد بردند و آن را نادیده پنداشتند. عده‌ای دیگر نتوانستند چشم بر میراث گرانقدر فرهنگی خود ببندند و شرافت تاریخی خود را به فراموشی بسپارند. سازه‌های فراوان، آثار هنری و فرهنگی گوناگون گذشته، میراث مردم بین النهر است. میراثی که برکت قدوم انبیاء در این خطه از جهان به ارث رسیده است بدون آنکه حقی بیش از حقوق الهی برای خود در نظر گرفته باشد یا عالم را ملک عده‌ای بشر مستکبر بداند.

شرافت مردم بین النهرین حقیقتی غیر قابل کتمان است. چه آنکه از این دست شرافت‌ها در دیگر نقاط عالم نیز یافت می شود اما مسئله این است که برخی مانند مردمان شرق دور حاضر شدند شرافت خود را فدای رسیدن به ابزار پیچیده غربی کنند و در عرصه عالم به بردگان بله قربان گوی غرب تبدیل شوند و بر جنایت‌های او در اقصی نقاط عالم چشم بپوشند، اما مردم بین‌النهرین چنین تاب و توانی نداشتند تا میراث پدران خود را در مقابل چشمانشان نادیده بگیرند. شاید همین مسئله بود که باعث شد مستکبران عالم به دستپروردگان خود در این منطقه مانند داعش و القاعده امر کنند که این میراث فرهنگی را به بهانه‌های ابلهانه نابود سازند.

آنچنان که برخی مورخین می‌پندارند، آتشی که در منطقه غرب آسیا همواره توسط غرب مدرن در آن دمیده می‌شود، به دلیل دستیابی به منابع گوناگون این منطقه نیست. دعوای اصلی بر سر فرهنگی است که حاضر نیست شرافت خود را زیر قدوم بوالهوسی‌های فرهنگ مدرنیته ذبح کند و حاکمیت بی منطق شیطانی او را بپذیرد. فرهنگ بین‌النهرین فرهنگی است که سال‌ها صالحان این عالم در ارتباط با باطن حقیقی جهان آن را پرورانده‌اند و با حقیقتی به نام اسلام ریشه آن را در خاک این منطقه محکم نموده‌اند. دعوای ما با دولت‌های مستکبر غربی، دعوای شرف است. این شرف ماست که از سوی صهیونیست‌های عالم قابل تحمل نیست و ما را به خاطر آن مورد خباثت قرار می‌دهند.

تبار خمینی کبیر مانند سلیمانی‌ها و فخری‌زاده‌ها عناصری هستند که به رسالتی الهی پای شرف مردمان بین‌النهرین ایستاده اند و این اراده مؤمنانه آنچنان خار چشم دشمنان است که بر خلاف تدبیر غرب‌زده خودشان نیز، نمی توانند آن را تحمل کنند.

مسئله شرف؛ مسئله حقیقی سده‌های گذشته و آینده ماست. یاران انقلاب اسلامی باید مسئله شرف را در عرصه این منطقه بازگو کنند و از این ابزار قوی در جهت مبارزه با غرب‌زدگان حقیر داخلی بهر ببرند. ما اگر شرف خود را حفظ کنیم خواهیم توانست فناوری و تمدن خود را بازیابیم و به دنبال آن آسایش خود را تضمینن نماییم اما اگر شرفمان را به دست دول غربی سپردیم دیگر هویتی نخواهیم داشت که بر پایه آن پیش برویم و بیاساییم. مسئله شرف کلید اصلی پیروزی ما در مباحثه با غرب زدگانی است که خود را پشت تهدید و تطمیع غرب پنهان می‌کنند. باید به پشتوانه شرف باستانی و الهی خود پرده ترس و طمع را از چشم امت بین‌النهرین زدود و مکر غرب زدگان را تدبیر کرد. بی‌شک آنچنان که آسمانیان وعده داده اند، شیطان و شیطانیان محکوم به زوال و دوزخند. ما به شادی این وعده صادق سربلند و مقاوم خواهیم بود، انشاءالله.

۱ نظر ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۶:۲۷
زندانی زندانی

پس از پایان جنگ جهانی دوم، رژیم حاکم بر آمریکا از آنجا که از خسارت های جنگ در امان مانده بود و همزمان با ورود به هنگام در جنگ در قامت یک ناجی برای متفقین، توانست به یک ابرقدرت تمام عیار تبدیل شود. اهمیت دادن به دانش نوین و فراهم کردن شرایط رشد علمی نیز به آمریکا کمک کرد تا بتواند به چنین جایگاهی دست یابد. اما دولت فدرال آمریکا این حاکمیت را بواسطه استعمار نوین در جهان اعمال کرد. آنان همزمان با توسعه فناوری ارتباطات و سازمان های بین المللی بدون آنکه مثلا مانند انگلیس در هند و دیگر نقاط جهان حضور فیزیکی داشته باشند با استفاده از همان هیمنه باقی مانده از زمان جنگ جهانی دوم و توسعه علمی که به همراه خود توسعه اقتصادی را به همراه داشت، توانستند از راه دور و با حضور فعال در سازمان های بین المللی سیاست های استعماری خود را در جهان گسترش دهند. آمریکا با میزبانی از سازمان های بین المللی و هزینه کردن در آن ها توانست در قامت یک تعهد بین المللی به زورگویی قانونی در جهان بپردازد. این زورگویی قانونی همان شیوه ای بود که دولت فدرال در کنترل ایالت های مختلف آمریکا به کار می بست. اوج این قدرت در زمان ریگان تبلور یافت. اما کم کم زیاده طلبی و زیاده روی در زورگویی موجب شد قدرت آمریکا در جهان رو به زوال گذارد.

 امروز اما یک مرد سفید پوست در آمریکا به قدرت رسیده است. ایده اصلی او برای جهان مبتنی بر یک اصل دیگر است. بعضی می پندارند که ترامپ طرفدار درونگرایی در آمریکا و رسیدگی به آمریکاست و از این روست که یکی پس از دیگر از ساختارهای بین المللی خارج می شود. اما بر خلاف تصورات این افراد ترامپ یک ایده زورمآبانه دیگر دارد. ترامپ فکر می کند که واقعا این آمریکاست که جهان را اداره می کند. او فکر می کند می تواند با فشردن یک دکمه کل جهان را به حالت توقف فرو ببرد. ایده اصلی ترامپ در سیاست خارجی این است که بدون هزینه کرد در سازمان های بین المللی و قرار دادن طعمه برای جهان، می تواند با ایجاد فشار حداکثری همان آورده هایی را داشته باشد که پیش از این آمریکا آن را با هزینه کرد در سازمان های بین المللی و حمایت گاه و بی گاه از هم پیمانانش بدست می آورد. ترامپ می گوید به جای آنکه هزینه سازمان های بین المللی و حمایت از نوکرانم را بپردازم، شلاق به دست می گیرم و بیشتر بر گرده جهان فشار می آورم. اما او نمی داند که دنیا دیگر دنیای زمان گذشته نیست. او فهم دقیقی از اوضاع غرب آسیا، موقعیت روسیه پس از پوتین و اقتصاد درونگرا و ویران کننده چین ندارد. ترامپ بر طبل خالی زورگویی می کوبد در حالی که پوست این تبل دیگر خیلی نازک شده است و باید فکری برای آن بکند. او حتی این درک را ندارد که تحریم وقتی پاسخ می دهد که اجماع جهانی را در دست داشته باشد. وقتی یک کشور بخواهد همه دنیا را از شرق و غرب تحریم کند، عملا خودش را در انزوا قرار می دهد. او همراهی نزدیک ترین همپیمانان اروپایی اش را در بسیاری از زمینه ها از دست داده است. او حتی این امر را درک نمی کند که تحریم بلند مدت به جای آنکه حریف را از پا درآورد او را تبدیل به یک انسان قوی خواهد ساخت. اگر تحریم تبدیل به یک وضعیت عادی و همیشگی شد جهان و کشورهای تحریم شده به این وضعیت عادت خواهند کرد. تحریم یک آستانه اثر گذاری دارد که ترامپ با استفاده زیاد و بلند مدت از آن در حال بی اثر کردن این ابزار در جهان است. او می پندارد که آمریکا هیچ نیاز حیاتیِ لحظه ای به سازمان های بین المللی ندارد. در حالی که اثر گذاری زورگویی قانونی به طور کلی قابل مقایسه با زورگویی غیر قانونی و خارج از قانون نیست.

علت انتخاب چنین سیاست های شتابزده و جذاب برای ترامپ عدم آگاهی او از مناسبات بین المللی و شناخت جهان امروز است. او مطالعه دقیقی از جهان و حکمرانی بر جهان ندارد. او جهان را از دریچه رسانه های آمریکایی می شناسد و این اصل را فراموش کرده است که تصور رسانه ای از جهان با تصور میدانی آن بسیار متفاوت است.

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۶
زندانی زندانی

نقل است که در سحرگاهان نوزدهم ماه رمضان علی علیه السلام برادرش رسول الله صل الله علیه و آله را در خواب دید و به ایشان عرضه داشت که امتت مرا واگذارده اند، رسول الله صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام امر فرمود که نفرینشان کن، علی علیه السلام چنین کرد و فرمود خداوند مرا از ایشان بازستاند. و این سرنوشت امتی است که از جهاد گریزانند. امتی که از جهاد گریزان باشد نیازی به صفدر و صف شکن ندارد.  و از این رو خدا مجاهدانش را از میان آنان فرا می خواند. امتی که از جهاد گریزان باشد، عاشورا که هیچ، باید در انتظار حره باشد.

انتقام سخت را از من بستانید. موشک هایتان را به سینه من بکوبید که با سکوت و عافیت طلبی ام ابوموسی اشعری را بر مسند حکمیت نشاندم تا عمروعاص جام بر جام زند و حق امتی را به جهالت و دنیا طلبی ابوموسی اشعری چپاول کند. انتقام سخت را از من بستانید که عرصه جهاد فرهنگی را وا نهادم و می پنداشتم که عرصه سیاست را در خواهم یافت. انتقام سخت را از من بستانید که چون توابین با بی عملی ام، حسین علیه السلام را به تیغ ابن مرجانه سپردم و امروز بر پیکر پاره پاره او مویه می کنم. انتقام سخت را از من بستانید که سر به معیشت خویش بردم و شیطان را آنچنان حریص نمودم که دست های خود را برای چنین جنایتی باز ببیند. شیطان بزرگ سفاک تر از دیروز نیست لکن او امروز هراس ما از جنگ را در یافته است. امتی که از ترس جنگ رو بر گربه صفتان می آورد این پیام را به شیطان می دهد که می توانی گلوی قهرمانان مرا با دندان های رذالتت پاره پاره کنی و ما که شهامت اقدام نداریم تنها به مویه خواهیم پرداخت.

انتقام سخت را کسانی خواهند گرفت که پا در رکاب جهاد داشته باشند، انتقام سخت با عافیت طلبی هم ساز نیست. انتقام سخت با جان پرستی به دست نخواهد آمد. انتقام سخت با جام برجام زدن ابوموسی اشعری هم خوانی نخواهد داشت. حال که شهامت یاری حسین را نداشتیم، ای کاش شهامت خون خواهی مختار را داشته باشیم.

۰ نظر ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۳:۰۳
زندانی زندانی

سخنی هست در میان مردم مبنی بر اینکه  می گویند دفاع بد از یک حقیقت مخرب تر از حمله جانانه به آن است. نسبت ما با نظریه ولایت فقیه گاهی تبدیل به همین مثل می شود. البته بعضی از سر نادانی اینکار را می کنند و شاید بعضی هم غرضی داشته باشند. اما هر چه هست حقیقت این است که در بسیاری از موارد ما با دفاع نابخردانه ی خود پنچه بر صورت ولایت فقیه می کشیم.

به هر میزان که بی اهمیت و بی پایه جلوه دادن ولایت فقیه می تواند تضعیف ولایت فقیه و گناهی بزرگ در تاریخ شیعه به حساب بیاید، اغراق کردن در مورد این اصل اساسی به تضعیف آن منجر خواهد شد. وقتی که شما ولایت فقیه را بیش از آنچه که هست توصیف کنید، به همین میزان مسئولیت هایی را بر عهده آن قرار داده اید که به صورت بنیادین از توان و بضاعت آن خارج خواهد بود. توصیف های اغراق گونه و غیر واقعی باعث ایجاد مطالبات نابحق در میان مردم خواهد شد و این خود آغازی خواهد بود بر بی اعتبار کردن ولایت فقیه در میان عموم جامعه مسلمین.

حق این است که ولایت فقیه را آنچنان که هست بشناسیم، الزاماتش را بپذیریم، بضاعتش را در نظر بگیریم و آن را همانطور که هست به مردم بشناسانیم و به همین میزان نیز از آن انتظار و توقع داشته باشیم.

ریشه اصلی ولایت فقیه از آنجایی شروع می شود که در احادیث از معصومین سوال می شود که در ممالکی که شیعیان دسترسی به شما ندارند چگونه امور خود را بر طرف نمایند، معصوم علیه السلام می فرماید که رجوع کنید به کسانی که احادیث ما را روایت می کنند و برای ایشان صفاتی را بر می شمارند. همچنان که در زمان غیب کبری نیز حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه مردم را به تبعیت از "روات احادیث" تکلیف نموده اند.

تا اینجای ماجرا میان بسیاری از علما و مراجع و صاحب نظران تفاوتی نیست. اما اختلاف از آنجا شکل گرفت که تا قرن ها برخی از بزرگان، دین و دینداری را حداقل در دوران غیبت به صورت فردی و انفرادی تفسیر می کردند. یعنی نظرشان این بود که یک نفر مسلمان شیعه تا وقتی که امورات اجتماعی و حکومت و سیاست به حوزه تکالیف فردی اش ورود پیدا نکرده تکلیفی برای ورود به عرصه اجتماع و حکومت و سیاست ندارد.

اما اگر اسلام و تشیع و دین این طور تعریف بشود که ما خلق شده ایم تا با هم و به صورت اجتماعی و دسته جمعی بر آستان توحید سرگذاریم دیگر نمی شود هر کسی زندگی خودش را بکند و کاری به کار سیاست و حکومت و اجتماع نداشته باشد. از این جاست که رجوع به روات احادیث دیگر تنها در امور فردی مانند اختلافات و ارث و ... جاری نمی شود بلکه به همه امور اجتماعی و سیاسی و حکومتی مسلمین و شیعیان امتداد پیدا می کند. در واقع کاری که خمینی کبیر کرد خلق یا ابداع نظریه ولایت فقیه نبود بلکه آن بزرگ مرد مبنای دین داری را از دین داری فردی به دین داری اجتماعی تغییر داد. وقتی که دین داری از فردی به اجتماعی تغییر کند مقیاس رجوع به "روات احادیثنا" نیز تغییر خواهد کرد. این جاست که معنای ولایت مطلقه فقیه جاری می شود. این عبارت مطلقه در برابر آن تفکری است که ولایت فقیه را محدود به برخی امور مرتبط با فرد می دانستند. ولایت مطلقه یعنی تمامی حوزه هایی که در دین داری اجتماعی فرد به آن نیازمند است.

اصل دوم که در شکل گیری ولایت مطلقه فقیه به صورت کنونی دخیل بود اصل حفظ اتحاد امت اسلامی است. خمینی کبیر به درستی دریافته بود که تلاش دولت های استکباری و استعماری در ایجاد تفرقه و گروه گروه کردن مسلمین است تا بدین وسیله بتواند از قدرت جمعیت واحد آنان بکاهد و آنان را شکست دهد. اتحاد و وحدت لازمه حیات جامعه اسلامی است. وحدت  همان اصلی است که امیرمومنان علی علیه السلام به خاطر حفظ آن دست از حکومت بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله کشید. حالا ما با این تکلیف مواجهیم که باید برای برطرف کردن نیازهایمان به راویان احادیث یا به تعبیر امروزی به مجتهدین در دین مراجعه کنیم. اما اگر هر کسی بخواهد مجتهدی را بیابد و به نظر او رجوع کند، جامعه دچار انشقاق خواهد شد و اصل وحدت و اتحاد بی معنا خواهد بود و لذا حیات جامعه اسلامی به خطر می افتد. از این رو حضرت امام با ابتکار خود به این نظر رسید که مردم بر اساس انتخاب خود عده ای خبره را انتخاب کنند تا آن خبرگان که خود از مجتهدین هستند تشخیص دهند که چه کسی در میان امت دارای ویژگی های "فرجعو الی روات احادیثنا" هست. از این جهت که خبرگان امین و کاربلدند خیانتی صورت نمی گیرد و از این جهت که به انتخاب مردم هستند ظلمی واقع نمی شود و از سوی دیگر وحدت جامعه نیز حفظ خواهد شد و همگی به یک ولی فقیه اقتدا خواهند کرد.

این ولی فقیه ویژگی هایی دارد، اول آنکه صاحب لوایی است که رشته آن به رشته خلافت حقیقی اسلامی و ولایت رسول الله می رسد. یعنی همانطور که مردم از رسول الله و اوصیاء او در امور اجتماع و حکومت باید اطاعت می کردند از ولی فقیه نیز باید اطاعت کنند. اما ولی فقیه معصوم نیست. پس نباید انتظار عصمت از او داشت. از سوی دیگر او فردی امین و متقی و دارای قوه اجتهاد است. از این رو او خیانت نخواهد کرد اما اشتباه -آن هم نه اشتباهات سطحی بلکه برخی اشتباهات که تنها با گذر زمان درست یا غلط بودن آن ها مشخص خواهد شد- ممکن است از او سر بزند. در واقع ولی فقیه چون در زمان خود بر اساس علم و تقوا تصمیم می گیرد در برابر خدای متعال مأجور است و همه جامعه نیز مکلفند به فرمان او گردن نهند اما ممکن است با گذر زمان و تغییر برخی شرایط و آشکار شدن برخی گوشه های پنهان و بروز برخی نتایج در طول زمان برخی تصمیمات نادرست بروز نمایند.

ولایت فقیه از آن رو که به فرمان معصومین پایه گذاری شده است، دارای تقدس است. و این تقدس از فرمان معصوم سرچشمه می گیرد. از سوی دیگر ولایت فقیه نمی تواند حکومت جهانی مهدی موعود را به وجود بیاورد. به عبارت صریح تر ولایت فقیه بضاعت امام معصوم را ندارد و نباید آن را با امامت امام معصوم و خلافت او اشتباه گرفت. اما تکلیف جامعه اسلامی و رهبر این جامعه در دوران غیبت آن است که هر چه می توانند خود را به شاخصه های آن حکومت موعود نزدیک سازند.

اگر ما ولایت فقیه را به جای امامت معصوم نمایاندیم، تکلیفی را بر عهده ولایت فقیه گذارده ایم که از طاقت او خارج است و با این بار سنگین نابحق به ولایت فقیه ظلم کرده ایم. چه آنکه اگر جایگاه ولایت فقیه و امامت امام معصوم به درستی برای مردم تصویر نشود مردم توقعات نابجا از ولایت فقیه خواهند داشت، توقعاتی که از طاقت ولی فقیه خارج خواهد بود.

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۵
زندانی زندانی

شهادت مفهوم مقدسی است که در قاموس موحدان داستان آشنایی دارد. شهادت مقامی است بلند که طمع صالحان را در دست یافتن به خود بر می انگیزد. اما شهادت چگونه به دست خواهد آمد؟ آیا عبادات شخصی و اخلاص فردی برای دست یافتن به مقام شهادت کفایت می کند؟ برای پاسخ به این سوال باید عمل شهدا را ملاحظه نمود. شهادت در کنج خانه و در عبادات فردی رخ نخواهد داد. آنکه در پستوی خانه خود در حال ذکر گفتن است و کاری با ستمگران عالم ندارد، بهره ای از شهادت نخواهد برد. مگر اینکه به عمل اجتماعی دیگری خداوند او را در مقام شهدا بپذیرد.

شهادت یک عمل اجتماعی توحیدی است. تفاوتی که شهدا با دیگر هم عصرانشان دارند این است که اولا صحنه ی مبارزه را می شناسند و در کارزار حق و باطل، قوه و بصیرت تشخیص سره از ناسره را دارند. اما این تشخیص برای دست یافتن به توفیق شهادت کافی نیست. چه آنکه بسیاری دیگر نیز چنین تشخیصی را می توانند بدهند. نقل است که در لشکر ابن زیاد در روز عاشورا پیرمردانی بودند که برای پیروزی حسین علیه السلام دعا می خوانند. آنان به درستی می دانستند که حسین علیه السلام بر سبیل حق قرار دارد و یزید عین بالطل است. اما این تشخیص به آنان در یافتن راه سعادت یاری نرساند.

 شهدا اما کسانی هستند که علاوه بر قوه تشخیص حق از باطل و شناختن صنحه کارزار و البته به موقع شناختن صحنه کارزار، شهامت و غیرت اقدام نیز در درون آنان شعله می کشد. این دوبال یعنی تشخیص حق از باطل در زمان درست در کارزار مبارزه و بعد شهامت اقدام کردن همان همای سعادتی است که شهدا را از دیگر هم عصرانیشان جدا می سازد.

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۱
زندانی زندانی

سکولاریسم بیشتر به معنای جدایی دین از سیاست معنا می شود. اما یک معنای فراتر از سکولاریسم نیز قابل تصور است و آن جدایی امر زندگی از سیاست است. برخی می پندارند که می توان بدون در نظر گرفتن یک موضع سیاسی به زندگی آسوده دست یافت. لکن حقیقتی که در این میان مغفول مانده این است که اصولا هیچ امر سکولاری در جهان و در عالم وجود ندارد، چه آنکه کسی قائل به جدایی دین از سیاست باشد.

در دنیایی که با خیر و شر آمیخته است و در آن ارده ها در جریانند نمی توان در قبال هیچ موضوعی بی موضع ماند. ضرورت موضع گیری یک اصل اجتناب ناپذیر است. چه آنکه انفعال یا همان سکولاریسم در برابر هر پدیده ای خود یک گونه از موضع گیری است.

در امر دین نیز شرط بر موضع گیری صحیح است. آن کسی دیندار و مومن تلقی خواهد شد که موضع گیری او در راستای اراده الهی باشد. اراده الهی اما از ابتدا بر شکل گیری حکومت الهی به دست منجی موعود بوده است. منجی موعودی که وجه مشترک تمامی ادیان ابراهیمی است. چنانکه خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» (قصص/5). سوال دیگر که این معنا را روشن می سازد این است که مگر در آن حکومت الهی چه چیز محقق خواهد شد که وعده آن در تمامی ادیان داده شده و اراده ی الهی به آن تحقق یافته است؟ پر واضح است که حکومت منجی آخر الزمان به صورت کلی و در کنار تمامی اوصاف به این حقیقت جامع منتهی خواهد شد که انسان ها به صورت جمعی سر بر آستان توحید فرو خواهند آورد و در قالب یک اجتماع سازمان یافته به عبادت خداوند به معنای زندگی الهی و تحت قوانین او اقدام خواهند نمود که از پس آن عدالت و بسیاری دیگر از آرمان های همیشه جاوید بشریت حاصل خواهد شد.

از این رو نه تنها دین نمی تواند از سیاست جدا باشد بلکه زندگانی نیز آمیخته با سیاست است. چرا که موضع گیری یک اصل اجتناب ناپذیر در حیات بشری است. در این میان اما درستی موضع گیری را باید در نسبت آن با اراده الهی در تحقق حکومت اسلامی و تحقق جامعه دینی جستجو نمود. دین یک امر سیاسی و اجتماعی است و تلقی بسیاری در فهم فردی دین و جداسازی آن از امر سیاست و اجتماع تلقی غلط و تفسیر ناصحیح از رفتار اولیای دینی است. این انحراف اما از آنجا شکل گرفت که برخی مبارزه فرهنگی اولیای دین در جهت بیدار کردن مردم و احیای قلوب آنان را به بی اعتنایی به سیاست تفسیر نمودند. چه آنکه هدف از این مبارزه فرهنگی دستیابی به مردم آگاهی بود که بتوانند از سر آگاهی و اراده حول محور امام خود جمع شده و به صورت یک جامعه موحد و یکپارچه به دستیابی جامعه دینی و حکومت الهی اقدام نمایند. و نکته اینجاست که این جامعه و این حکومت جز با مبارزه فرهنگی و آگاه سازی مردم و اراده جمعی آگاهانه آنان تحقق نخواهد یافت، چه آنکه اراده خداوند از ابتدا بر این امر تعلق یافته است. که اگر بنا بود به هر وسیله ای و از هر طریقی حکومت دینی محقق شود، خداوند ارسال انبیاء و اوصیاء را یکی پس از دیگری اراده نمی نمود.

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۵
زندانی زندانی
  • قیمت حقیقی دلار در برابر تومان به گفته کارشناسان تقریبا 8000 تومان است. اما دولت برای جلوگیری از تورم و نابسامانی های بازار با فروش دلار به قیمت حدود 3000 الی 4000 تومان قیمت دلار را ارزان تر از قیمت واقعی نگه می داشت.
  • بخش عظیمی از درآمد های ارزی دولت از طریق فروش نفت است. یعنی دولت در بازارهای جهانی نفت را می فروشد و به جای آن دلار دریافت می کند. بخشی از این در آمد ارزی صرف مبادلات خارجی و خرید کالاهای اساسی مانند شکر از کشورهای دیگر می شود و بخش دیگری صرف کنترل قیمت دلار در داخل کشور می گردد.
  • دلار در داخل آمریکا چاپ می شود و پول رسمی این کشور است. و طی سال های پس از جنگ جهانی دوم به پول بین المللی نیز بدل می شود. و اغلب کشورها برای مبادلات خارجی خود از این پول استفاده می کنند. اما ارائه این پول نه در اختیار یک سازمان بین المللی که در اختیار دولت آمریکا و وزارت خزانه داری آمریکاست.
  • دولت آمریکا به دلایل مختلف ایران را تحریم می کند. یعنی به کشورهای دیگر اعلام می کند که اگر با ایران داد و ستد کنند، اجازه نخواهد داد که آنان از دلار استفاده کنند. و اگر کشوری از این تحریم تخطی کند دیگر نمی تواند از خزانه داری آمریکا که محل چاپ و عرضه دلار است دلار دریافت کند. و همچنین این تحریم ها علاوه بر ایران بر کشورها و شرکت های مبادله کننده با ایران نیز اعمال خواهد شد.
  • دولت آمریکا برای اعمال فشار حداکثر به ایران، خرید و فروش نفت ایران را تحریم می کند. چرا که می داند اقتصاد ایران مبتنی بر فروش نفت است. یعنی درآمد اصلی دولت ایران برای اداره کشور از طریق فروش نفت به کشورهای دیگر تامین می شود. علاوه بر این وقتی ایران نتواند نفت بفروشد نمی تواند برای مبادله با کشورهای دیگر (مثلا خرید شکر از دیگر کشورها) ارز کافی را تامین کند. چرا که فروش غیر نفتی کشور بسیار پایین است.
  • وقتی دولت ایران با تحریم نفتی رو به رو می شود دیگر ارز کافی برای تامین کالاهای اساسی مانند شکر، گوشت، گندم و ... از خارج از کشور را ندارد چه رسد به آنکه بخواهد ارز را در داخل کشور ارزان تر فروشد. در نتیجه دیگر دولت نمی تواند قیمت ارز را در داخل کشور کنترل کند.
  • واقعی شدن و یا حتی گران تر شدن قیمت دلار در داخل کشور یک پیامد بسیار مهم دیگر نیز دارد. با گران شدن دلار صادرات کالاها از کشور به دیگر کشورها تبدیل به یک تجارت پر سود می گردد. مثلا شما گوجه فرنگی را در داخل ایران تولید می کنید. فرض کنید که قیمت گوجه فرنگی در داخل کشور چهار هزار تومان است. اگر این گوجه فرنگی را به کشور همسایه افغانستان صادر کنید مثلا آن را از شما به قیمت یک دلار خریداری می کنند. اگر قیمت دلار در ایران سه هزار تومان باشد و شما هر کیلو گوجه فرنگی را به قیمت سه هزار تومان به افغانستان صادر کرده اید در حالی که می تواند همان گوجه فرنگی را در داخل به قیمت چهار هزار تومان به فروش برسانید. حتی اگر این قیمت مساوی باشد یا حتی اگر اندکی گران تر از قیمت داخل کشور باشد باز تولید کننده و توزیع کننده حاضر نیست برای سود اندک زحمت صادرات را بپذیرد. اما اگر قیمت گوجه فرنگی در داخل کشور چهار هزار تومان باشد و قیمت دلار در ایران یازده هزار تومان باشد، آنگاه شما با فروش هر کیلو گوجه فرنگی در افغانستان می توانید یازده هزار تومان سود کنید. یعنی تقریبا دو برابر سود عاید شما خواهد شد. پس در نتیجه با آزاد سازی قیمت دلار صادرات غیر نفتی در ایران افزایش خواهد داشت. در نتیجه افزایش صادرات غیر نفتی اقلامی مانند گوشت، مرغ، پوشک، رب گوجه فرنگی و ... نایاب یا گران خواهد شد. چرا که صرفه در صادرات این محصولات به خارج از کشور است.
  • افزایش صادرات غیر نفتی از چند جهت به سود دولت است. مهم ترین منفعتی که دولت از افزایش صادرات غیر نفتی خواهد برد این است که می تواند ارز مورد نیاز کشور را تامین کند. در واقع همان میزان ارز که دولت از فروش نفت بدست می آورد و حالا با تحریم های آمریکا از آن محروم شده است و برای مبادلات خارجی به آن نیاز دارد به جای فروش نفت از طریق صادرات غیر نفتی مانند محصولات کشاورزی و دامی تامین خواهد شد. در واقع بخش خصوصی وقتی کالایی را به خارج از کشور صادر می کند و پول آن را به دلار دریافت می کند برای تامین امورات خود در داخل ایران و تبدیل یک دلار به یازده هزار تومان باید به سراغ بانک مرکزی ایران برود تا دلار را به او بدهد و معادل ریالی آن را دریافت کند. از این طریق دولت می تواند ارز مورد نیاز کشور را از طریق صادرات غیر نفتی تامین کند، به همین جهت دولت اقدام به راه اندازی سامانه نیما کرده است. از سوی دیگر افزایش صادرات غیر نفتی یکی از شاخصه های مثبت اقتصادی است و با افزایش آن دولت می تواند در برنامه های سیاسی و تبلیغاتی خود از آن بهره ببرد. از سوی دیگر با افزایش درآمد صادر کنندگان داخلی دولت می تواند مالیات بیشتری را از آنان اخذ کند و به سود بیشتری از طریق دریافت مالیات دست پیدا کند.
  • با افزایش قیمت دلار اما چند اتفاق دیگر هم خواهد افتاد. اصلی ترین کنش اقتصادی بازار افزایش تورم خواهد بود. مثلا تا پیش از این خودروسازان برای وارد کردن ضبط خودرو از خارج باید سه هزار تومان پرداخت می کردند و خودروی تولیدی را مثلا بیست میلیون تومان می فروختند اما حالا برای وارد کردن ضبط خودرو باید یازده هزار تومان پرداخت کنند یعنی حدود چهار برابر بیشتر و به همین دلیل خودروی بیست میلیون تومانی را هشتاد میلیون تومان خواهند فروخت. با افزایش تورم توانگران که دارای مالکیت بیشتری در جامعه هستند ثروتمند تر و اقشار کم در آمد که مالکیت کمتری دارند یا به طور کلی تهیدست هستند فقیر تر خواهند شد.
  • دولت برای کنترل قیمت اقلام اساسی مانند گوشت، روغن، شکر و محصولات دارویی ارز محدود چهار هزار و دویست هزار تومانی را به صورت محدود به وارد کنندگان این اقلام اساسی اختصاص می دهد. همچنین برای حمایت از اقشار کم درآمد و تهیدست در برابر تورم به وجود آمده در بازار اقدام به توزیع سبدهای کالا و اقدامات حمایتی از این اقشار می کند. اما مشکل اینجاست که اختصاص ارز چهار هزار و دویست تومان عرصه ای می شود برای سوداگرایی سود جویان و آشفته تر شدن بازار. و از سوی دیگر دولت تنها افرادی را جزء اقشار کم در آمد می شناسد که در سازمان های حمایتی مانند کمیته امداد و بهزیستی دارای پرونده باشند. حتی دولت برای کارمندان رسمی و حقوق بگیران نیز اقدامات حمایتی دیگری را در نظر می گیرد اما در این میان هستند افراد کم در آمدی که نه جزء کارمندان دولتند و نه پرونده ای در سازمان های حمایتی دارند.
  • اصل آزادسازی قیمت دلار از نظر کارشناسان اقتصادی یک امر موجه و منطقی است آن هم در دورانی که کشور در خطر تحریم قرار دارد و دولت نیاز به تامین منابع ارزی خود برای اداره کشور دارد. اما چند سوال باقی خواهد ماند: چرا آزادسازی قیمت دلار به صورت رسمی و از طریق بانک مرکزی اتفاق نیفتاد و این مسئولیت بر عهده دلالان بازار ارز نهاده شد؟ چرا دولت از زیر مسئولیت آزادسازی قیمت دلار شانه خالی کرد و پس از آن دلالانی که مدعی بودند با همکاری مسئولین بانک مرکزی اقدام به افزایش قیمت دلار کرده اند به دستگاه قضا معرفی و اعدام شدند؟ چرا اختصاص ارز دولتی محدود برای تامین کالاهای اساسی به جای کمک به اقشار کم در آمد و کنترل بازار تبدیل به عرصه ای برای سودجویی سوداگران شد؟ چرا دولت افزایش صادرات غیر نفتی را به گونه ای مدیریت نکرد که موجب افزایش ناگهانی قیمت اقلام اساسی نشود؟ و اصولا چرا قیمت دلار به جای آنکه 8000 تومان باشد ناگهان به نزدیک 20000 تومان رسید؟ چرا دولت برنامه های حمایتی را به صورتی مدیریت نکرد که شامل تمام افراد کم در آمد و آسیب پذیر جامعه بشود؟
۴ نظر ۱۰ آبان ۹۸ ، ۱۰:۴۵
زندانی زندانی

شبی که ماه کامل شد با جوایز فراوان در جشواره فیلم فجر برای هر مخاطبی می تواند وسوسه کننده باشد. نقطه قوت شبی که ماه کامل شد؛ کشش و روایت روان فیلم است. با وجود اینکه فیلم در استاندارد سینمای ایران یک فیلم طولانی شناخته می شود اما روایت روان فیلم باعث می گردد که شما از نشستن در سالن سینما خسته نشوید. نکته بعدی که چشم نواز است بازی بازیگران به خصوص بازیگران نقش مکمل است. در این میان از درخشش بی نظیر خانم صدرعرفایی نمی توان گذشت. فیلم اما موفقیت خود را مدیون انتخاب سوژه است. تولید و تهیه فیلم نیز نمره قابل قبولی را به خود اختصاص می دهند.

 از سوی دیگر اما داستان فیلم یک مشکل بسیار بزرگ دارد. مشکل اصلی این فیلم نداشتن قهرمان است. قهرمان مفهوم گمشده ای در سینمای ایران است که فقدانش در این فیلم بیش از هر مشکل دیگری به چشم می آید. نه نقشه اول زن و نه نقش اول مرد هیچکدام قهرمان نیستند. فیلم حتی ضد قهرمان خوبی هم ندارد. نداشتن قهرمان موجب شده تا فیلم برای شما امید آفرین هم نباشد. قهرمان پروری و امید آفرینی در سینما دو مفهوم مرتبط و بسیار مهم هستند. حتی در فیلم های تراژیک که شما با مرگ یا رنج قهرمان هم روبه رو می شوید باز هم صرف وجود اینکه قهرمانی وجود دارد که بر خلاف جریان شنا می کند و معنای مبارزه را زنده نگه می دارد برای مخاطب امیدزاست. وقتی شما قهرمان را از فیلم حذف می کنید، عملا امید تغییر اوضاع را نیز از مخاطب می ستانید. این رابطه می تواند دو طرفه باشد. یعنی وقتی سینمایی امیدوار نیست قهرمان ها در آن گم می شوند.

نکته بعدی آن است که داستان آچنان که انتظار می رود نیز مطابق با واقع ساخته نشده است. اختلافات فاحشی در داستان واقعی و داستان فیلم وجود دارد. مثلا در داستان واقعی علت مسافرت نقش اول زن به پاکستان نه مهاجرت بلکه محافظت از خانواده مادری در مقابل اشرار عنوان شده است. شاید اگر روال واقعی فیلم مراعات می شد ما شاهد بروز یک قهرمان نیز می بودیم.

نکته آخر در باره این فیلم چالش آزار دهنده ی "دوربین روی دست" در سینمای ایران است. حرکت مواج دوربین در بسیاری از صحنه های فیلم آزار دهنده است. متاسفانه امروزه در سینمای ایران -و بخصوص در سینماگران جوان- تکنیک دوربین روی دست جای خود را گم کرده و عملا بکارگیری نابجای این تکنیک در سینما باعث آزار تماشاگران شده است.

در نهایت این قلم فیلم را به دلیل منفعل بودن در اصل امیدآفرینی فیلم مناسبی ارزیابی نمی کند. و احتمالا دریافت جوایز فروان در جشنواره را باید در سلیقه داوران یا ضعف دیگر فیلم ها جستجو نمود.

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۰
زندانی زندانی

از ابتدای این بازی برد باخت بخوانید برجام - یاداشت هایی در این زمینه نگاشته شد. امروز هیچ دلیلی برای نگاشتن این مطلب وجود نداشت جز آنکه این پرونده  به صورت رسمی مختومه شود. پس از این دیگر در مورد برجام  نخواهم نوشت.

برجام نه در تاریخ 18 اردیبهشت 98 -که همزمان با آغاز خروج تدریجی ایران از برجام است - و نه در تاریخ 18 اردیبهشت 97 -که تاریخ خروج رسمی شیطان بزرگ از برجام است- به پایان نرسید. برجام حتی در تاریخ تولد خود نیز نمرده بود، برجام زمانی مرد که فکر تسلیم طبع سازش پذیر اشرافیت را قلقلک داد. ما از ابتدا می دانستیم که قرار است چیزی بدهیم و چیزی نگیریم. ما تنها می خواستیم داشته هایمان را در طبق اخلاص قرار دهیم تا آقای کدخدا -همان که امروز به بدی از او یاد می کنند -انگشت رذالتش را از چشمان ما در بیاورد.

برجام تجربه تلخ سادلوحی یک ملت است که دل به سازش خوش داشت. سازش با متجاوزی که ترس طرف مقابل اشتهایش را باز می کند. افسوس و افسوس و افسوس از آنچه در این چند سال به بهانه برجام از کف این ملت رفت. حداقل چیزی که از دست دادیم زمانی بود که میتوانستیم با آن مسیر بهتر و دشوارتری را بپیماییم. برجام حاصل فرهنگی بود که به ما می گفت مسیر بدتر و راحت تر را انتخاب کن. ما به فرهنگی باختیم که یافتن مسیرهای سهل را به زرنگی تعبیر می کند. این انگاره که مسیر راحت تر همیشه مسیر بهتری است ما را فریب داد. نوابغ کسانی نیستند که مسیرهای آسان را بیابند؛ نوابغ کسانی هستند که مسیرهای دشوار را به آسانی می پیمایند.

امروز در اینجا و در این مختصات از زمان ما مورد لعن آیندگانمان خواهیم بود. چرا که مسیری را انتخاب کردیم که سال ها این کشور را به عقب راند. ما دقیقا همان فتحعلی شاهی هستیم که خودمان در ماجرای ترکمنچای به او لعن می فرستادیم.

هر کس در ترویج فرهنگ درست زندگی کردن -که یک وظیفه عمومی است و معنای واقعی امر به معروف و نهی از منکر را پدیدار می کند- کوتاهی کرده باشد در این خیانت تاریخی به تاریخ ایران متهم است. برجام حاصل بی فرهنگی ماست. سیاسیون این جامعه در بستر این فرهنگ و ارزش های فرهنگی رشد یافته اند و متخصصان به کارگیری فرهنگ راحت طلبی و زیاده خواهی هستند. برجام بارها و بارها در تاریخ معاصر ما تکرار شده است. این اولین بار نبود که ما اقدامات یکجانبه ای را برای جلب محبت دول غربی انجام میدادیم. این ماجرا بارها و بارها تنها در چهل سال پس از انقلاب رخ داده است. از ماجرای مذاکرات سعادت آباد و پاریس گرفته تا کمک به آزادی گروگان های آمریکایی در لبنان و موارد دیگر. در همه ی این رخداد ها ما تجربه برجام را تجربه کرده بودیم. اما این فرهنگ راحت طلبی و زیاده خواهی است که هر بار ما را به امید عنایت دشمن به این چاه ذلت می افکند.

 به امید روزی که ما مردمی سخت کوش باشیم که از داشته هایمان زندگی آینده فرزندانمان را بسازیم و دل به سازش با دیگران نبندیم.

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۲
زندانی زندانی

هر دیدگاهی که بخواهد در باب سعادت نوع بشر سخن بگوید باید بتواند ایده ای کامل برای مدیریت جامعه از بعد اجتماعی ارائه کند. به بیان دیگر هر دیدگاهی که بخواهد در باب زندگی درست انسانی سخن بگوید باید به این سوال پاسخ دهد که چگونه از چالش ها و آسیب های زندگی اجتماعی بشر عبور خواهد کرد. به هر طریق انسان مخلوقی است که نیاز به زندگی اجتماعی دارد و زندگی اجتماعی برای او اجتناب ناپذیر است. و در مسیر زندگی اجتماعی بشر به هر جهت چالش هایی پدید خواهد آمد که نیاز به مدیریت بر اساس اندیشه ای صحیح دارد.

دین به صورت کلی و اسلام به طور اخص در اندیشه هدایت اجتماعی بشر است. پیامبران همواره در پی هدایت اقوام بوده اند و در رسالت خود به هدایت عده ای از مردمان پسنده نکرده اند. پیامبران در این مسیر مشقت های زیادی را به جان خریده اند و با حکومت های طاغوتی مبارزه کرده اند. تاریخ انبیاء خود بهترین شاهد بر تلاش آنان برای هدایت اجتماعی بشر است.

در مکتب اسلام این خانواده است که اصلی ترین هسته اجتماع را تشکیل می دهد و رسمیت می یابد. احکام فراوان موجود در اسلام برای تکریم والدین، فرزندان و همسران و تاکید بی بدیل این تعالیم بر صله رحم از شواهدی است که می توان بر این ادعا اقامه نمود. اسلام خانواده را هسته ای نیرومند می داند که بواسطه خلقت فرد در درون آن و به وجود آمدن عواطفی عمیق به واسطه لطف الهی،  می تواند در برابر بسیاری از آسیب های اجتماعی مقاومت نماید. از نگاه اسلام پناهگاه فرد در سختی های زندگی خانواده است. تاکیدات فروانی در تعالیم اسلام بر تشکیل خانواده و فرزند آوری وجود دارد که نشانه از اهمیت این هسته نیرومند در حیات بشری است. بسیاری دیگر از احکام اسلامی نیز نمایان کننده همین اهمیت است. به عنوان مثال احکام حجاب و پوشش و به طور کلی تاکیدات اسلام بر حفظ عفت و حیا در جامعه نوعی تلاش برای صیانت از خانواده است چرا که یکی از اولین نتایج بی بند و باری در جامعه فرو ریختن بیناد خانواده است. اسلام عمیقا به دنبال پیشگیری از عواملی است که پیوند مقدس ازدواج را مورد هجمه قرار می دهند. وقتی فرد بتواند بدون تشکیل خانواده نیاز های جسمی و روحی خود را در جامعه و بدور از ضوابط و مسئولیت های خانواده برآورده سازد، دیگر به فکر تشکیل خانواده نخواهد افتاد. از سوی دیگر ترویج فساد و بی بندباری در جامعه خانواده های شکل گرفته را نیز مورد تهدید قرار می دهد.

بر همین اساس اسلام برای تقویت بنیاد خانواده به تقسیم وظایف افراد پرداخته است. از بانوان می خواهد که بر اساس طبع درونی و احساسات عمیق و عواطف غریزیشان تربیت فرزندان و مهیا کردن فضای روانی خانواده را بر عهده گیرند و از مردان می طلبد که در بر اساس توان و روحیه مردانه خود به طلب روزی و محافظت از خانواده همت گمارند. مرد را به دلیل روحیات منطقی تر و به دور از احساسات مدیر خانواده می داند و زن را به دلیل عواطف عمیق زمین مهربانی می داند که بذر انسانی باید در آن تربیت بیابد.

اسلام در صدقه خانواده را مقدم بر دیگران می شمرد، صله رحم را واجب می دارد، ازدواج را مقدس می شمارد و طلاق را مکروه می داند، گذشت در خانواده را از بزرگترین اعمال بر می شمرد و کار برای کسب روزی حلال برای خانواده را در ردیف مجاهدت در راه خداوند معرفی می کند. ارزش خانواده در اسلام تا آنجاست که با ایمان ترین افراد خوش اخلاق ترین فرد با خانواده خود عنوان می شود. همه این امتیازات و همه این نگاه برای آن است که اسلام جامعه را با خانواده اداره می کند. اگر خانواده در جامعه اصلاح شود جامعه نیز اصلاح خواهد شد. اگر فرد در خانواده بیاموزد که رفتاری صحیح در مواجه با دیگر اعضا از خود بروز دهد در جامعه نیز رفتاری شایسته خواهد داشت. این همه اعتماد به خانوده از آنجاست که خداوند نسبت به همسران و فرزندان محبتی را قرار داده است که ضامن عدم خیانت افراد نسبت به یکدیگر است. اگر فرد در جامعه بخواهد به کسی اعتماد کند بهتر آن است که به پدر و مادر خود اعتماد کند چرا که خداوند محبتی را در دل آنان قرار داده است که بواسطه آن محبت به فرزند خود خیانت نخواهند کرد. این محبت در رابطه با دیگر اعضای خانواده نیز وجود دارد و ضمانتی است بر عدم خیانت افراد به یکدیگر. از این رو اسلام بهترین محل برای تربیت فرد و  کنترل مشکلات او در جامعه را خانواده می داند. و همواره در تلاش است تا از این اصل مهم در جامعه صیانت کند.

نگاه اسلام در رابطه با بسیاری از احکام که امروزه در جامعه ما محل سوال و تهاجم دشمنان است با فهم جایگاه خانواده و تقسیم وظایف افراد در آن قابل فهم خواهد بود. مسئله حجاب، دیه، ارث و چند همسری و تفاوت هایی که اسلام در این احکام میان زنان و مردان قائل شده است با دقت به جایگاه خانواده در اسلام و مسئولیتی که برای افراد در آن وجود دارد، قابل درک خواهد بود. خداوند انسان را از در دو جنس گوناگون خلق نمود چرا که برای تکامل اجتماعی بشر به این تفاوت در خلقت نیاز بود. پس از آن بر اساس عدالت خود با نگاه به خلقت هر یک از این دو جنس مسئولیت هایی را برای آنان در نظر گرفت. و مسیر رشد آنان را با انجام آن مسئولیت ها هموار نمود، از زنان خواست که با صفات زنانه خود به کمال برسند و از مردان طلب نمود که بر اساس توان درونی شان راه هدایت را بپیمایند.. سپس احکام دیگر را نیز بر پایه همین مسئولیت ها بنا ساخت تا انسان ها به وسیله یکدیگر کامل شوند و به صورت جمعی به سعادت دستیابند. هیچگاه میان بندگان خود تبعضی قائل نشد و هیچگاه از افراد چیز فراتر از توان آنان طلب نکرد. برای هر دو جنس امکان رسیدن به کمالات را قرار داد اما مسیر رسیدن به این کمالات را بر اساس صفات درونی آنان در هنگام خلقت در نظر گرفت. این لطف خداوند است که از انسان ها بر اساس طبعشان طلب می کند و به جاست که انسان نیز سپاسگذار این عنایت باشد.


۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۰۲
زندانی زندانی

اسلام آمریکایی یکی از اصطلاحات ابداعی خمینی کبیر است. و معنای دقیق آن اسلامی است که با کپیتالیسم یا همان ایده سرمایه داری حاکم بر آمریکا و بسیاری از کشورهای مدرن سازگار است. اما چگونه اسلامی می تواند با اندیشه سرمایه داری سازگار باشد، در واقع چرا آمریکایی ها به فکر طراحی ایده اسلام آمریکایی افتادند یا به زبان دیگر چه موانعی در اسلام وجود داشت که آمریکا نیاز به تحریف آن پیدا کرد؟

اسلام به دو گونه می تواند مورد تایید دنیای غرب و حاکمان مستکبر آن باشد. اول اسلامی که موضوع خود را فرد قرار می دهد و رویکردهای اجتماعی را نیز از دیدگاه فرد می نگرد. در واقع اسلامی که موضوع خود را سعادت فرد می داند کاری به حکومت و اجتماع به صورت حاکمیتی نخواهد داشت، بلکه خود را یکی از افراد جامعه می پندارد که می تواند نسبتی با حاکم چه عادل و چه جائر برقرار کند. اسلام فردی در خود اجباری به سرنگونی حاکم جائر نمیبیند. بلکه تلاش می کند تا دین خود را از گزند حاکم به دور دارد. پس می تواند به کج خانه ای بخزد و به عبادت بپردازد و از ظلم و جور مستکبرین تبری بجوید اما برنامه ای برای مبارزه هم نداشته باشد. در واقع اسلام فردی خود را مکلف به اداره جامعه و نجات جامعه نمی داند. همین قدر که افراد در فردیت خود به قوانین اسلامی عمل نمایند کفایت می کند. از اینجاست که اموری مانند حجاب گاهی از بسیاری از دیگر امور و جنایات در جامعه و دنیا اهمیت فزون تری می یابد.

گونه ی دیگر اما اسلامی است که با آمریکا همکاری می کند و مباحث اسلامی را هماهنگ با جهان سرمایه داری تفسیر می کند. مثلا از حق مالکیت فردی در اسلام نتیجه می گیرد که سازمان اقتصادی جامعه باید همان سرمایه داری و سرمایه محوری باشد. یا می گوید هر کس مال مشروعی را به دست آورد، می تواند سوای از اوضاع جامعه به هر شکل مشروعی آن را هزینه کند و هر سطحی از تجمل را به نمایش گذارد.

اسلام آمریکایی اسلامی است که یا در برابر آمریکا ساکت است و اجازه می دهد که او به جنایات خود ادامه دهد و یا با آن همراه است. اسلام آمریکایی اسلامی است که به شما می آموزد باید به منافع خود ، خانواده، دوستان، همشهری ها و هم میهنانتان باندیشید و فکر دفاع از مظلوم و مبارزه با مستکبر و ظالم را از ذهنتان بیرون کنید. اسلام آمریکایی می پذیرد که جامعه به فرادستان و فرودستان تقسیم می شود و رنج فرودستان در اثر ناتوانی آنان و یا میراث پدرانشان است. در اسلام آمریکایی عدالت یعنی نگهبانی از سرمایه و مراقبت از توضیع سرمایه بر اساس عمل به قوانین جامعه سرمایه داری. در دنیای سرمایه داری افراد فرودست می توانند با رعایت قواعد بازی از طبقه فرودستان به فرادستان هجرت کنند اما هرگز اجازه نخواهند داشت که این نظام دو طبقه ای را از میان بردارند.

نکته  حائز اهمیت دیگر، ابزاری است که مستکبران برای تولید اسلام آمریکایی از آن بهره می برند. اسلام آمریکایی هنگامی زاده می شود که شما به اسلام به عنوان یک معنای کاملا عقلی و به هر شکل قابل انعطاف نگاه کنید. در حالی که اسلام دینی است که دارای تاریخ است. مفاهیمی که داری تاریخ اند را نمی توان به هر شکل تفسیر نمود. بلکه در تفسیر مفاهیم تاریخی رجوع به تاریخ آنان الزامی است. اسلام یک دین دارای تاریخ است. پیامبری و امامانی دارد که کلام و سنت آنان در اختیار ماست. اما مستکبران برای آنکه بتوانند اسلام مورد نظر خود را شکل دهند اقدام به حذف تاریخ و تفسیر به رای شریعت می کنند. در اینجاست که خمینی کبیر مفهوم دیگری را به عرصه سیاسی-دینی جامعه ما معرفی می نماید. امام راحل در برابر این حربه مستکبران از مفهوم "اسلام منهای روحانیت" استفاده نمود. اسلام منهای روحانیت اشاره به نظر یک صنف ندارد، چه آنکه بسیاری از روحانیون نیز می توانند معتقد به اسلام آمریکایی بوده یا در شکل دهی آن جیره خوار مستکبران باشند. اما منظور حضرت روح الله از روحانیت روشی است که روحانیون واقعی برای استخراج، فهم و تفسیر دین بر می گزینند. روشی که در آن صادقانه با رجوع به تاریخ متقن دین و با نگاه به سیره عملی اولیاء دینی، اسلام تفسیر می شود. اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای روش درست تفسیر و فهم دین حتی اگر یک روحانی که لباس بزرگان دینی را بر تن کرده است آن را انجام دهد.


۱ نظر ۲۹ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۰
زندانی زندانی

انقلاب اسلامی به صورت مشخص بر سه اصل اساسی بنا گذاشته شده است که اگر از هر یک از این سه اصل عدول نماید، حقیقتش دچار خدشه می گردد.

اصل اول اسلام با قرائت تمدنی است. این قرائت از اسلام در برابر اسلام فردی قرار می گیرد. اسلام فردی، اسلامی است که می پندارد موضوع اصلی احکام و شرایع اسلامی "فرد" است و اگر هم به مسائل اجتماعی می پردازد از دریچه فهم فردی و الزامات انجام تکالیف فردی به عرصه اجتماع ورود می کند. در این نگاه هر فرد مسلمان مکلف است که به امور فردی خود عمل نماید. این امور فردی گاهی با امور اجتماعی نیز تزاحم پیدا می کند که فرد مسلمان از جهت انجام تکلیف فردی خود لازم است که در امور اجتماعی نیز حضور پیدا کند. مثلا فرد مکلف است که نماز بخواند تا به رستگاری برسد. اما اگر می خواهد نمازش بهتر و کامل تر باشد باید در نماز جماعت شرکت کند. اگر می خواهد رستگار شود باید امر به معروف و نهی از منکر بنماید. اگر می خواهد رستگار شود باید به حج برود و اگر می خواهد رستگار شود باید خمس و زکات بپردازد. یعنی در همه امور اجتماعی در جهت کسب رستگاری فردی حضور پیدا می کند. اما در مقابل نگاه تمدنی به اسلام، اصولا تعریف متفاوتی از دین را به شما ارائه می دهد. اسلام تمدنی به شما می آموزد که اساس بعثت انبیاء تربیت جامعه بشری و نه افراد بشر بوده است. در واقع داستان دین اینگونه عنوان می شود که خداوند انسان را خلق نمود و از او خواست تا به صورت اجتماعی به توحید و حکومت توحیدی اراده کند. از این رو پیامبران را مبعوث کرد و ماموریت آنان را نه نجات افراد که نجات اقوام نامید. در قرآن کریم نیز خداوند انبیاء را با قوم آنان نام می برد و تصریح دارد که برای هر قومی پیامبری را مبعوث نموده است. پیامبران هیچگاه به ایمان آوردن عده ای از جامعه کفایت نمی کرده اند و همواره در پی هدایت قوم بوده اند. لذا هدف انبیاء و دستگاه الهی از ابتدای خلقت آدم علیه السلام هدایت اجتماعی انسان ها بوده است. این بدان معنی است که خداوند اراده کرده است انسان ها بر اساس یک انتخاب اجتماعی به حاکمیت توحید سر گذارند. این معنی مردم سالاری در ساختار دین و اسلام است؛ «حرکت مردمی بر اساس آگاهی و انتخاب به سوی تحقق حاکمیت توحیدی». در این نگاه فرد مکلف است در راستای ایفای وظایف اجتماعی خود به انجام امور فردی نیز همت گمارد. از این رو و بر اساس اراده الهی برنامه ویژه تمامی صالحان در طول تاریخ، تلاش برای تحقق حکومت مهدی موعود بوده است. چرا که خداوند همواره به صالحان وعده داده است که این هدف به طور قطع به دست مهدی موعود محقق می گردد. لذا تمامی تلاش های صالحان پیش از ظهور مهدی موعود همه قسمت های پازلی هستند که در جهت تحقق ظهور آن بزرگوار انجام می گرفته اند. مانند ماموریت های خردی که در جهت تحقق یک هدف کلان انجام می گیرد. در یادداشتی با نام اصول مبارزه صالحان توضیحاتی در  رابطه با اصل اول یعنی اسلام تمدنی ارائه شده است. متاسفانه یکی از چالش های مراکز علمی اسلامی و به خصوص شیعی غفلت از معنای اسلام تمدنی و پرداختن به اسلام فردی است.

اصل دوم ظلم ستیزی است. انقلاب اسلامی اصالتاً یک حرکت ظلم ستیزانه است و تا زمانی که ظلم از هر نوع باقی باشد انقلاب اسلامی نیز تداوم خواهد داشت و به ماموریت خود عمل خواهد کرد. برخی بر این باورند که انقلاب اسلامی پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران به پایان رسیده است اما باید دانست جمهوری اسلامی ایران محصول ظلم ستیزی انقلاب اسلامی در چارچوب جغرافیای ایران است و نباید آن را جایگزین انقلاب اسلامی پنداشت. جمهوری اسلامی ایران در امتداد انقلاب اسلامی شکل گرفت و ماموریت حمایت و تجهیز انقلاب را بر عهده دارد. جمهوری اسلامی علاوه بر این وظیفه، به صورت ذاتی وظیفه اداره جغرافیای ایران را نیز عهدار است. لکن نباید به واسطه تحقق اداره جغرافیای ایران از وظیفه اولیه خود غفلت بورزد. جمهوری اسلامی ایران حاصل همت مجاهدان و خون شهدای انقلاب اسلامی است و به بیان دیگر انقلاب اسلامی حق آزادگی بر گردن جمهوری اسلامی ایران دارد. جمهوری اسلامی ایران و جغرافیای سیاسی و اجتماعی ایران استقلال و آزادی خود را مدیون و بدهکار انقلاب اسلامی است. در واقع این انقلاب اسلامی بود که با دستان خالی از امکانات دنیوی و دستانی پر از اراده های الهی  جغرافیای سیاسی اجتماعی ایران را از چنگال استکبار و ظلم رهانید و عقلا و اخلاقا جمهوری اسلامی ایران وظیفه دارد تا انقلاب اسلامی را در ادامه مسیر ظلم ستیزی خود یاری رساند. این ظلم ستیزی هیچ گونه چهارچوبی نمی پذیرد. در واقع حتی اگر یک ملحد بر ملحدی دیگر ظلم بورزد انقلاب اسلامی وظیفه خود می داند که به یاری مستضعف بپردازد. نمونه هایی از این دست در تاریخ انقلاب اسلامی موجود است.

اصل سوم مردمی بودن است. انقلاب اسلامی یک حرکت اساسا مردمی است و بواسطه خواست و اراده ی مردم شکل گرفته است. در واقع انقلاب اسلامی حاصل بیداری و اراده عده ای از مردم ایران است که به رهبری خمینی کبیر بر علیه ظلم و استکبار و کفر به پا خواستند. اقدام مومنانه مردم تحت رهبری خمینی کبیر بر محور اندیشه دینی "اسلام تمدنی" باعث شکل گیری و بروز انقلاب اسلامی شد. انقلاب با تکیه بر همین سرمایه گرانبها در چالش های گوناگون ایستادگی نمود و سربلند بیرون آمد. اراده مومنانه مجاهدان انقلاب اسلامی که با از خود گذشتگی همراه بود، آنچنان اثری داشت که جهان و جهانخواران را به حیرت آورد و آنان برای مقابله با آن چاره ای جز توصل به یک کنش فرهنگی متقابل نداشتند. از این رو با هدف از میان بردن این اراده مومنانه و یا حداقل با امید محدود کردن آن در نسل های بعدی ایران، تلاش کردند تا بواسطه تهاجم و ناتوی فرهنگی این انگیزه و اراده مومنانه را مورد خدشه قرار دهند. در واقع دشمنان به خوبی تشخیص دادند که موتور محرک انقلاب اسلامی انگیزه و اراده مومنانه مردمی است که با توسل به اسلام تمدنی و ماحصل آن یعنی ولایت مطلقه فقیه بر سر ستیز با ظلم و استکبار پیمان بسته اند.

 این سه یعنی اراده مومنانه مردم انقلابی و رهبری اندیشه اسلام تمدنی و هدف گذاری ظلم ستیزی در مقیاس جهانی -که همان معنای استکبار را تبیین می کند- باعث شکلگیری پدیده ای به نام انقلاب اسلامی شد. هر یک از این سه اصل اگر از انقلاب اسلامی کاسته شود، انقلاب اسلامی دیگر آن معنا و اثر شناخته شده را نخواهد  داشت. این سه در کنار هم کیمیای اثر بخشی هستند که هرگز به واسطه قدرت های مادی محو و مذمحل نمی گردد.

 


۰ نظر ۱۲ دی ۹۷ ، ۱۵:۰۷
زندانی زندانی

این روزها در کشور ما ایران دعوایی میان موافقان و مخالفان ادامه حضور در برجام وجود دارد. از یک سو دولت که برجام را تنها دستاورد اصلی و مهم خود می داند به همراه جریان های همسو و رسانه های غرب گرا در تلاشند تا جای ممکن به وعده های اروپا دل خوش کنند و مدام ابراز امیدواری می کنند تا اروپا بتواند مسیر مبادلات مالی ایران را باز نگه دارد و از سوی دیگر مخالفان به بی ثمر بودن این اعتماد اشاره و آن را همچون برجام ناکارآمد قلمداد می کنند. شیرینی ماجرا اینجاست که دولت و همراهانش مدام بر طبل پیوستن به سازمانFATF  نیز می کوبند و از امروز خود را آماده می کنند تا اگر سیستم مالی اروپا با مشکل مواجهه شد آن را به گردن مخالفان این نهاد مالی بین المللی بیندازند.

اما خارج از این مرزها هیچ فعال اقتصادی موفقی در بی ثمر بودن درگاه مالی اروپا تردید ندارد. در خبری که یکی از رسانه های هوادار دولت منتشر کرده است؛ فعالان اقتصادی غربی به طور شفاف بیان کرده اند که ترجیح میدهند از درگاه مالی اروپا با ایران استفاده نکرده و همچنان نسبت به تحریم های آمریکا مطیع باشند. این خبر را می توانید در اینجا مطالعه کنید.

علت این اظهار نظر صریح بر خلاف تمام نمایش هایی که اتحادیه اروپا به راه انداخته، یک مسئله بسیار روشن است. و آن اینکه شما نمی توانید شرکت های بین المللی را مجاب کنید که به جای استفاده از دلار آمریکا که همچنان اولین پول بین المللی است به وعده های اروپا دل خوش کنند. در واقع اروپا این توان را ندارد که یورو را جایگزین دلار سازد و تا روزی که دلار اولین پول بین المللی جهان باشد همه فعالان اقتصادی ترجیح می دهند که به قوانین خزانه داری آمریکا احترام بگذارند. به عنوان مثال شما فرض کنید که یک شرکت نفتی بزرگ که غالبا هم یک شرکت بین المللی است منافع گوناگونی در آفریقا، آمریکای جنوبی، آسیای میانه و کشورهای حاشیه خلیج فارس دارد. این شرکت برای مبادله با تمامی این نقاط از دلار آمریکا استفاده می کند. حالا به نظر شما آیا این شرکت حاضر است برای ادامه تجارت با ایران وارد سامانه مالی اروپا شود و خود را شامل تحریم های خزانه داری آمریکا کند و از تمامی منافعش در دیگر نقاط جهان چشم بپوشد؟ نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که مسئله تنها تجارت با آمریکا به عنوان اولین قدرت اقتصادی جهان نیست، بلکه اگر شما یک شرکت بین المللی باشید تنها وجه قابل قبول و گسترده ای که می توانید با آن در تمامی نقاط جهان تجارت کنید دلار است. عملا و در امروز روز هیچ پولی نتوانسته است جایگزین دلار شود و این حقیقتی است که خود اروپایی ها نیز به آن واقفند و به نظر، دولت مردان ایران نیز باید به آن وقوف داشته باشند. اما راه حل سیاسی به آن ها می گوید این مسیر را دنبال کنید و ناکارآمدی برجام و مسیر مالی اروپا را به گردن کسانی بیندازید که از حاکمیت تمام و کمال FATF   در ایران جلوگیری کرده اند.

در نهایت نکته حائز اهمیت این است که حتی در صورت حقیقی بودن درگاه مالی اروپا این درگاه به صورت عملی نمی تواند مجرای تجارت ایران با دیگر بازیگران اصلی اقتصاد بین المللی باشد. چرا که یک کامیون نمی تواند جایگزین یک نفتکش چندهزار تنی بشود. این مثالی است که دقیقا می توان به آن استناد کرد. اگر اروپا این توانایی را داشت که یورو را جایگزین دلار کند لحظه ای در انجام آن تردید نمی کرد. اما در جهان امروز دلار با تمامی ضعف هایش همچنان قوی تر از هر پول دیگری در حال انجام معاملات بین المللی است. شاهد این سخن آن است که کشور خود ما نیز که سابقه چهل ساله مقابله و تحریم آمریکا را دارد به تازگی پول بین المللی خود را به یورو تغییر داد. و این عمل نیز بیشتر یک حرکت سیاسی بود تا یک واکنش اقتصادی. جهان امروز که شامل بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ می شود همچنان به دلار بیش از هر پول دیگری اعتماد دارد. و این دلیل کافی است تا به ما بفهماند که مسیر مالی اروپا حتی در صورت شکل گیری هم نمی تواند فایده ای برای اقتصاد ما داشته باشید. این نکته نیز حائز اهمیت است که به دلیل همین توانایی دلار شاید اروپا اصولا خود را با آمریکا درگیر نسازد. در این میان تنها مجموعه هایی باقی می مانند که به دلیل ضعف حاضرند ریسک تجارت با ایران را به جان بخرند تا شاید بتوانند از این آب گل آلود به واسطه بالا بردن هزینه ها برای ایران ماهی خود را بگیرند. این همان کاری است که ما در دوران قبلی تحریم ها هم آن را به تنهایی و بدون حضور اروپا انجام داده بودیم. گرچه این گونه کارها مشکلاتی مانند به وجود آمدن فساد های مالی را به دنبال دارد.

بهتر آن است که به جای سیاسی بازی و فریب دادن مردم به وسیله رسانه های غرب گرا به فکر فعال کردن تجارت با همسایگان و مبادله های دو طرفه بدون حضور دلار باشیم. و از سوی دیگر بکوشیم با تکیه بر توانایی های داخلی و اقتصاد مقاومتی به سوی اقتصاد غیر نفتی حرکت کنیم. باشد که سیاسیون تقوا پیشه سازند.


۰ نظر ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۱:۱۸
زندانی زندانی

پس از خروج آمریکا از برجام اروپایی ها تلاش کردند تا ایران را متقاعد سازند که از برجام خارج نشود. در همین راستا وعده دادند تا در چند ماه پس از خروج آمریکا از برجام مسیر بانکی مطمئینی به دور از تحریم های آمریکا برای فروش نفت و مبادلات ایران و اروپا و به زبان دیگر ایران و جهان بگشایند. این سخن همچنان در حد یک وعده خام باقی مانده است اما از آنجا که طرف مقابل تردست خوبی است و طرف مقابلش هم برجام را فرزند خود می داند که نمی خواهد آن را از دست بدهد، موفق شده تا به گونه ای سخن بگوید که انگار در همین لحظه مسیر مالی مذکور در حال انجام امور بانکی ایران است. در همین راستا اروپایی ها در مقابل زبان خشن دولت آمریکا، به حمایت از پایبندی ایران به برجام می پردازند. البته که باقی ماندن یک طرفه ایران در برجام از نگاه آن ها واقعا موفقیت بزرگیست و واضح است که آن ها باید حضور بی مزد ایران در برجام را بستایند. از سوی دیگر اروپا معقد است که باید با زبان برجام با ایران سخن گفت. اروپا می گوید ما نباید به ایرانی ها بگوییم موشک هایتان را بدهید. آن ها معقتدند که ابتدا باید به ایران کمک کرد تا طعم کوتاه آمدن در ماجرای هسته ای را متوجه شود. سران اروپایی معتقدند باید به ایرانی ها فهماند که اگر پسران خوبی باشند، آبنباتی هم در جیب اربابان اروپایی نهفته است. پس از آنکه ایران احساس کرد می تواند در قبال تقدیم کردن توانایی های خود کمی هم روی آرامش را ببیند آنگاه زمان سخن گفتن از پرونده های جدید است. در واقع اروپا می گوید ما نباید تلاش کنیم تا ایران صنایع موشکی و اقدامات منطقه ای و دیگر موارد را کنار بگذارد بلکه باید روش بی هزینه برجام را ادامه دهیم. باید برجام یک را با موفقیت به پایان ببریم و بعد برویم سراغ برجام های دو و سه و ... . البته این تمام ماجرا نیست، اگر و تنها اگر اروپا به وعده ی خود در ایجاد مسیر بانکی عمل کند توانسته است با کمک تند خویی آمریکا ایران را از ترس مرگ به طب راضی کند. در واقع قرار بود تمام تحریم ها برداشته شود و ... اما امروز ما تنها التماس می کنیم که بواسطه برجام بتوانیم اندکی نفت به فروش برسانیم. آنچه مسلم است این است که اروپا پس از خاتم یافتن دعوای برجام و در خلال آن به دنبال گفتگو بر سر مسائل دفاعی و منطقه ای و حقوق بشری و ... در ایران است. در نهایت اروپا می کوشد تا به مردم ایران بفهماند سزای سرکشی ، شلاق است و سزای نوکری نوازش. آن ها سعی می کنند در ماجرای برجام ما را نوازش کنند تا بعد به وسیله بلند گوهای داخلی خود به مردم ایران بگویند که اگر باز هم نوازش می خواهید باید بندگی بیشتری از خود نشان بدهید. لکن تا زمانی که ما به اروپا اعتماد داریم سزایمان همان خسارتی است که در پذیرفتن برجام متحمل آن شدیم. باشد که پندگیرندگان پند گیرند.


۱ نظر ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۹:۲۹
زندانی زندانی

چند سال پیش واعظ محترمی بر منبر رسول خدا نشسته بود و در لابلای وعظ خاطره ای از یک عارف خیاط نقل کرد. او گفت یک عارف خیاط در حال عبور بود که امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را دید. بدون آنکه سخنی بگوید با انگشت به سینه اش اشاره کرد و سپس به آسمان بدین معنی که دلم برای خدا تنگ شده است و از کنار امام زمان عبور کرد. در واقع می خواست بگوید گاهی انسان باید با خود خدا مناجات کند و عرفا چنین بوده اند که از کنار امام زمان عبور می کردند تا به یاد خدا باشند.

چند سال پیش تر نیز یکی از عرفای به نام اصفهان در جلسه ای بیان نمود که یکی از مراحل نهایی عرفان عبور از حقیقت محمدیه است. بعد به کنایه گفت که اگر این سخن را بشنوند مرا تکفیر می کنند ولی توضیح داد که در مقاماتی از عرفان باید از حقیقت رسول اکرم نیز عبور کرد.

این دو مثال می تواند به ما کمک کند تا از وضعیت فکری حاکم بر جامعه ی متدین خود آگاه شویم. سال هاست که در کشور ما و در میان متدینین این تلقی وجود دارد که اوج دین داری در طی طریق عرفان و دست یابی به مقامات عرفانی نهفته شده است. جدای از صحت یا عدم صحت این مدعا، باید گفت که این اندیشه در سطوحی از جامعه با عوام زدگی در هم آمیخته و موجب شکل گیری عرفان زدگی مزمنی شده است که قطعا از مسیر معرفت اسلامی به دور است و ناشی از تقلید کور کورانه و خواهش های نفسانی است.

اما دو مثال بالا به ما کمک می کند تا دریابیم که این تلقی در باب اوج دین داری تا چه حد می تواند درست و صحیح باشد. ابتدا بگذارید منظورمان از دین داری را بجوییم. منظور از دین در اینجا به صورت مشخص  اسلام و آن هم اسلام شیعه دوازده امامی است. اسلام دینی است که رسول اکرم آن را برای مسلمانان شرح نمود. دو منبع اصلی برای پی بردن به اسلام شیعی وجود دارد. یکی قرآن و دیگری احادیث منقول از طریق پیامبر و جانشینان او. اگر عقل را هم از منابع دینی بدانیم، مورد وثوق بودن عقل نیز از طریق همین منابع به دست خواهد آمد. همچنین در جامعه شیعه و با استفاده از روایت بدست می آید که قرآن نیز باید بر اساس تفسیر ائمه شیعه مورد استفاده قرار گیرد. در واقع اگر بنا بود هر کس هر چه را از قرآن در می یابد بدان عمل کند دیگر نیازی به امامت امامان شیعه نبود. از آنجا که مخاطبان این نوشتار شیعیان دوازده امامی قرار داده شده اند، بحث در این مسئله از حوزه این نوشتار خارج است. حالا باید دید که طریق سعادت در قرآن و روایات برای شیعیان چه چیزی قرار داده شده است. به طور مثال اگر شما به زیارت نامه جامعه کبیره و یا کتاب مورد قبول عامه علمای شیعه مانند اصول کافی مراجعه کنید در میابید که بر اساس این اسناد تنها طریق سعادت برای شیعیان پیروی از مکتب امامان شیعه دانسته شده است. در میان کتب حدیث در بسیاری از موارد تمثیل های موجود در قرآن که موجب هدایت انسان می شود به امام علی علیه السلام یا امامان شیعه تفسیر شده است. جایگاهی که در زیارت جامعه کبیره برای امام در مکتب شیعه قرار داده شده است یک جایگاه تشریفاتی نیست که شما بتوانید از آن عبور کنید و به خدا برسید. بلکه در شیعه تنها طریق رسیدن به خدا خشوع و سر نهادن به آستان امام معصوم است. این همان انتخابی است که باید از سر عقل ، عبودیت و به دور از حسد انجام گیرد. این که ما بپذیریم رسیدن به خدا از طریق قبول ولایت علی و امامان بعد از او علیهم السلام  میسر است. اصل و اساس اندیشه شیعه پذیرفتن این تفکر است. و الا برخی دیگر از اقوام اسلامی نیز خاندان پیامبر را عزیز و بزرگ و دانشمند و محترم می شمارند. لکن شیعه یعنی اینکه اهل بیت را تنها طریق رسیدن به خدا بدانیم. و اطاعت آنان را اطاعت خدا بپنداریم و بدانیم اگر می خواهیم خدا را عبادت کنیم و رضای او را به دست بیاوریم باید اطاعت امام معصوم را کرده باشیم و رضایت او را بدست آورده باشیم. حال شما این اندیشه را بگذارید کنار آن سخنی که می گوید از کنار امام زمانت عبور کن، با او سخن نگو و با دست به سینه ات اشاره کن که دلم برای خدا تنگ شده است. مگر اصحاب ثقیفه سخنی جز این داشتند که حسبنا کتاب الله؟ آنان معتقد بودند که ما برای رسیدن به اسلام نیازی به امامان پس از پیامبر نداریم. مگر می شود ما مدعی شویم که اگر کسی به اعمال و شریعت رسول اکرم و امام بعد از او عمل کند به مقامی می رسد که دیگر نیازی به امام معصوم نداشته باشد؟ چه کسی چنین ادعای کرده است؟ کجای منابع شیعه به ما چنین اجازه ای داده اند؟ چه تفکری این سخن را از دهان شیعه نقل کرده است؟ حقیقت آن است که سلسله عرفا در تاریخ بیشتر در اختیار سنی مذهبان مسلمان بوده است. از محی الدین بن عربی که او را شیخ اکبر می خوانند تا بسیاری دیگر از عرفای به نام که قائل به رسیدن آنان به مقامات بالای عرفانی اند همگی پیروان مذهب تسنن بوده اند و این رمز این اندیشه است که می شود بدون امام به خدا رسید و می شود معشوق را جز در وجود امام معصوم یافت. در دنیای شیعه اگر کسی دلش برای خدا تنگ شود روضه اباعبدالله می خواند و یاد امام زمان خود می کند و خدا بدین واسطه به او عنایت خواهد کرد. امام زمان ما همان بزرگواری است که امام صادق علیه السلام  با آن مقام امامت درباره ایشان  فرمود: «وَ لَو اَدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ ایّامَ حَیوتی» (اگر او را درک می کردم[و به او می رسیدم] تمام ایّام زندگی خود، به او خدمت می کردم.) برخی اینگونه بیان میکنند که امام صادق علیه السلام قصد داشتند تا ما را به خدمت به امام زمان فراخوانند اما بر اساس احادیث این حقیقت آشکار می شود که برخی امامان شیعه به برخی دیگر فضیلت دارند. و امام زمان ما که آخرین امام شیعه و برپا کننده عدل و داد در جهان است جایگاه بسی بلند درمیان ائمه شیعه داشته و دارند. حال شما بپندارید که اگر آن قول درست بوده است آن مرد خیاط چه رفتاری با امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف کرده است و خطیب ما در منبر خود مردم را به چه چیزی فرا خوانده است؟ آیا مرد خیاط کم دانشی که بواسطه ترک گناهی به مقام عرفانی دست یافته است از امام صادق علیه السلام برتر است؟ آیا امام صادق نمی تواند عمر خود را صرف عبادت خدا کند که چنین می فرماید؟ بلکه مطلب همین است که صرف کردن عمر در خدمت خدا در هر دوره ای تنها از طریق خدمت به امام زمان میسر می شود. این تنها امامان شیعه هستند که می توانند دست گیری کنند و نور الهی را به قلب مومنین بتابانند.

اشکال عرفان زدگی در همین جاست. این بهترین روش است تا تفاوت طریقه عرفا و شیعه دوازده امامی را بنمایانیم. عرفا تلاش می کنند تا خدا را بشناسند و شیعیان مکلفند تا امام زمان خود را بشناسند و از طریق اطاعت او عبادت خدای سبحان بنمایند. نکته دیگر این است که امامان شیعه هیچ گاه نسبت به وقایع زمان و جامعه خود بی تفاوت نبوده اند و به شیعیان نیز چنین امر کرده اند که همواره در تلاش برای اصلاح جامعه و مبارزه با حاکمان ستمگر زمان بکوشند. بهترین دلیل بر این سخن شهادت یازده امام شیعه است. برخی که می پندارند پس از قیام سید الشهدا امامان شیعه دیگر به امور حکومت اعتنایی نداشتند باید به این سوال پاسخ دهند که اگر حضور امامان شیعه و عملکرد آنان پس از سیدالشهدا ضرری برای حکومت های ستمگر زمانشان نداشته است به چه دلیل به دست آنان به شهادت رسیده اند؟ برای توضیح بیشتر این سخن میتوانید به مطلب عاشورا حرکت فعالانه و مدبرانه  مراجعه فرمایید. در آنجا توضیح داده شد که مبارزه تمامی امامان شیعه بر پایه یک مبارزه فرهنگی و سیاسی بنا شده است که حرکت حضرت اباعبدالله نیز از این شمول خارج نیست.

از این رو سخن را با نقل قولی از سید شهیدان اهل قلم به پایان می بریم آنجا که با دوکوهه سخن می گوید: «سعید را به خاطر داری که چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن که عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن که به ما آموخت حقیقت عرفان را که مبارزه است». و حقیقت مسئله همین است. عرفان در مرام شیعه در مبارزه برای گسترش حق و یاری رساند به برپایی حکومت مهدی موعود است. این همان کاری است که آدم علیه السلام به آن فرمان گرفت و مهمترین مأموریت تمامی انبیاء بوده است. عرفان این است که بجنگی، در جامعه حضور داشته باشی، تجارت کنی، جهاد کنی، بر مسند قضاوت بنشینی و لحظه ای از یاد خدا غافل نشوی و حقی را ناحق نگردانی. عرفانی که در گوشه خانه ای خالی از مردم به دست بیاید، عرفانی که از مبارزه اجتماعی برای پابرهنگان دوری بجوید، عرفانی که قضاوت را در میان مردم وانهد، مانند خانه عنکبوت سست و بی مایه است. اگر قرار است انسان به خود سازی بپردازد برای آن است که به حکومت عدل مهدی موعود کمک نماید. کسی که خودسازی خود را بر پایه بریدگی از مردمان بنا کرده باشد چگونه می تواند جامعه را برای ظهور آن امام حق که همه تاریخ صالحان در انتظار او بوده اند آماده سازد؟


۰ نظر ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
زندانی زندانی

شنیدن نام فیلم به شما این نوید را می دهد که فیلمی درباره مسئله ی پرچالش مهاجرت خواهید دید. اما پس از تماشای فیلم به این نتیجه می رسید که اساس فیلم بر مبنای دیگری بنا شده است.

در رابطه با فیلم لاتاری به چند نکته می توان اشاره نمود. نکته اول موضوعی است که فیلم حول محور آن شکل گرفته است. استفاده جنسی از دختران ایرانی در کشورهای خلیج فارس و به خصوص دبی. سوال اول که باید پرسید این است که این موضوع چقدر جدی است؟ به بیان دیگر اگر چالش های پیش روی جمهوری اسلامی و یا حتی ایرانیان سراسر جهان را اولویت بندی کنیم، تجارت فحشا آن هم در کشورهای خلیج فارس جایگاه چندم را به خود اختصاص خواهد داد؟ این مسئله بیش از آنکه یک چالش بنیادی و جدی باشد یه سوژه ی ژنالیستی است که گه گاهی باعث شهرت برخی افراد می شود.

مسئله دوم بازی ناشیانه ما در زمین حریف است. چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد و حدود سی صد سال از تاریخ معاصر ایران. در هیچ کدام از این سال ها روابط ما با کشورهای همسایه و به خصوص کشورهای خلیج فارس چالش پیش روی کشور ما نبوده است. اگر سری به کتاب های تاریخ بزنیم، به اذعان دوست و دشمن در خواهیم یافت که اصلی ترین چالش های فرامرزی ایران در طول تاریخ معاصر بعد از دوران صفویه مواجهه با روس، انگلیس، آمریکا و رژیم صهیونیستی بوده است. حالا سوال اینجاست که چرا بخشی از جامعه ی سیاسی و بسیاری از روشنفکران در تلاش اند تا از دولت های دون پایه ی حاشیه خلیج فارس دشمنان اساسی برای ایران بتراشند؟ بی شک سود این دشمن تراشی در جیب دشمنان اصلی ملت ایران خواهد رفت. حتی به صورت شفاف تر می توان گفت که دعوا بر سر نام خلیج فارس یک چالش بی اهمیت برای ما و همسایگان و یک طراحی پرسود برای کشورهای استعمارگر منطقه است. نام خلیج فارس در اسناد گذشته موجود است. حالا شما فرض کنید یک کشور تازه تاسیس که حتی بیش از آنکه دارای یک ملت کهن باشد دارای چند قبیله نوکیسه است به جای به کار بردن نام کامل خلیج فارس بگوید خلیج یا خلیج عربی، آن کسی نام خلیج را مشخص می کند که دست برتر را در خلیج فارس داشته باشد. خلیج فارس یک آبراه استراتژیک است که منافع زیادی در آن وجود دارد. ما در زمینه ایجاد امنیت و حفظ مرز ها به برکت تلاش نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی امروز دست برتر را در خلیج فارس دارا هستیم اما اگر راستش را بخواهید در زمینه ذخائر گازی و نفتی از همسایگان کم بزاعت خود نیز عقب تریم. حالا شما فرض کنید اسم خلیج فارس هر چیزی باشد اما ما نفع درستی از آن نبریم؛ این مسئله چه سودی برای ملت ما خواهد داشت؟

پر واضح است که روشنفکران و فیلم سازان بر اساس مشهورات و بدون توجه به اساس و پایه این دعوا با آن مواجهه می شوند و گروه تازه کار مهدویان نیز از این قاعده مستثنی نیست. دلیل پرداختن مهدویان و تیمش به این ماجرا تلاش برای در اوج ماندن و جلب توجه مخاطبان و به دست آوردن جوایز و شنیدن صدای دست جامعه ی روشنفکر سینمای ایران است. مهدویان و تیم اش نمی توانند از نگاه های جامعه ی روشنفکری سینما چشم بپوشند. آن ها دوست ندارند مانند سلحشور و طالبی به عنوان سینماگران انقلابی مورد آزار جامعه ی روشنفکر و سطحی نگر سینما قرار بگیرند. از همین رو تلاش می کنند تا خود را به افکار آنان نزدیک سازند و از حامیان خود نیز دور نشوند. این دقیقا همان مسیری است که ابراهیم حاتمی کیا با ساختن دعوت آن را پیمود.

نکته دیگر در مورد لاتاری شخصیت "موسی" است. موسی تلاشی نافرجام برای نزدیک شدن به "حاج کاظم" آژانس شیشه ای است. انسانی مجاهد که پس از دوران مجاهد به گوشه ای خزیده است و در کشاکش یک واقعه ی اجتماعی پا به عرصه می گذارد و با همان اصول گذشته خود به یکه تازی در میدان می پردازد. اما اصولا باید گفت که گویی خود فیلم ساز نیز اعتقاد چندانی به "موسی" ندارد. و این یکی از دلایلی است که موسی نمی تواند شکوه کاظم آژانس را بدست آورد. موسی در نهایت انسانی عصبی است که فحش می دهد. با رفقای قدیمش که با او همکاری می کنند و حرمتش را نگه می دارند تندخو است. مانند حاج کاظم ماشینش را می فروشد اما عمق فکری حاج کاظم را ندارد. موسی عصبی است. موسی پرخاشگر است. موسی مثل داعشی ها خون می ریزد و بعد در مقابل دوربین ها فریاد می کشد. حاج کاظم مصمم است. ادعا می کند که هر چند دقیقه یک نفر را خواهد کشت. زمان که می گذر صاحب آژانس مسافرتی را به اتاقی دیگر می برد و صدای گوله به گوش می رسد. بعد اما مشخص می شود که او کسی را نکشته است. او حتی سلاح همرزمش "اصغر" را از فشنگ خالی کرده است. قضاوتی که مخاطب درباره حاج کاظم می کند با قضاوتی که درباره موسی خواهد کرد متفاوت است. موسی بیشتر به قیصر کیمیایی شبیه است تا حاج کاظم. در نهایت فیلم به شما می آموزد که می توانید روش معقول مرتضی لاتاری یا همان سلحشور آژانس را داشته باشید یا روش پر تنش و منجر به نابودی موسی را. در پایان فیلم این مرتضی است که به موقع جان امیرعلی را نجات می دهد و برای گنگستربازی های بی دلیل موسی افسوس می خورد. اما شما هیچگاه از شخصیت سلحشور در آژانس خوشتان نخواهد آمد.

در پایان باید گفت که امیدهای بیشتری به مهدویان بسته شده بود. او در لاتاری تلاش کرد که همه را راضی نگه دارد. همه از جمله حامیان گذشته و دوستان روشنفکر سینما و همچنین مخاطبانی که روزگاری با قیصر کیمیایی خاطره بازی کرده بودند. مهدویان هم مانند حاتمی کیا در دوران اوج آیینه اش؛ سید مرتضی آوینی را گم کرده است. شاید بتوان ریشه این ماجرا را در تلاطم ها و موضع گیری های سیاسی جستجو نمود اما به هر حال مهدویان امیدهای نزدیک شدن به سینمای اشراقی را در برابر شهرت و جایزه به فراموشی سپرده است. به امید احیای دوباره اخرین روزهای زمستان در سینماگر جوان انقلاب اسلامی محمد حسین مهدویان.


۲ نظر ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۶
زندانی زندانی

تصور اول:

هنگامی که دژخیمان طغیان کرد، مرد را گفتند که یا با مایی و یا بر مایی، مرد دست بر گریبان دژخیمان برد او را بر زمین کوبید و فریاد کشید که به خدا قسم از شما نبوده ، نیستم و نخواهم بود. تیغ برکشیدند تا او را در همان تصور اول از میان بردارند اما مرد به سوی خانه ی خداوند هجرت نمود.

تصور دوم:

مرد در خانه خدا بود، دل مهیا کرد تا با خدای خود سخن کن، دژخیم از پس پرده با آهن تاخته بر آمد مرد حرمت خانه ی دوست نگهداشت و از مجادله پرهیز نمود. کسان خویش بر گرفت به سوی شمال عالم هجرت کرد، آنجا دست هایی به یاری دراز شده بود و امید رهایی می رفت.

تصور سوم:

مرد در میانه راه فرستاده ای را به سوی دست های یاری طلب گسیل کرد، فرستاده رسید، دست ها او را در آغوش گرفتند، فرستاده نامه نوشت و ارباب خویش را به سوی شمال عالم جهان فرخواند که اینجا جهان در انتظار توست. فرستاده درست نوشته بود؛ جهان در انتظار مرد بود. جهانی خالی از دست های مردمان.

فرستاده سر بر آستان خداوند نهاد، دستی از آستین شب در آمد و فرستاده را به دامان دژخیمان فروخت. فرستاده چون ستاره ای شب افروز در آسمان شهر شمالی خاموش شد. بی آنکه لب به طراوت دنیا خوش کرده باشد.

تصور چهارم:

مرد در نزدیکی شهر شمالی غروب فرستاده را در آسمان شب تماشا کرد. قدم به راه گذاشت تا حقیقت نامه و غروب را بجوید. مرد صدایی را می شنوید که او را به شهر شمالی فرا میخواند. همان صدایی که در نامه فرستاده مستور بود. جهان در انتظار توست. جهانی خالی از دست های مردمان.

تصور پنجم:

مرد در آستانه ی شهر شمالی به دشتی پنهان قدم نهاد. دشتی پر از لاله های سرخ که در زیر یک بیابان تاریک پنهان شده بود. یک دوست مرد را با خنجری آخته در آن دشت سرخ سکنی داد. مرد برای آن یار خفته دعا کرد.

تصور ششم:

دژخیم دست های مردمان را به سوی مرد فرستاد، دست های مردم گردآگرد مرد حلقه بستند. مرد و اصحابش در میان حقله ای از طوفان سرخ در انتظار تقدیر نشستند. دستی بر آمد و گفت یا از مایی و یا بر مایی، مرد ایستاد فردا را به او نمایاند و فرمود: به خدا سوگند از شما نبوده ام، نیستم و نخواهم بود.

تصور هفتم:

آفتاب از شرق عالم بر آمد و بر سرزمین تف دیده ی بیابان لاله ها سایه افکند. فرستاده ای از دژخیم رسید، دست مردم حلقه را تنگ کرد. دوست خفته بیدار شد. مرد در میان دست ها ایستاد و فرمود از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. تیغ ها آخته شد. دوستان مرد را در نوردید و مرد بر آستان دوستان خویش گریست. سپس ایستاد نگاهی به دوستان در خون خفته اش نمود و فرمود: از شما نبوده ام، نیستم و نخواهم بود.

تیغ های آخته بر آمدند و بر جان پسر مرد نشستند. تیرها هم، چوب ها و حتی قیچی های زنان. پسر مرد از جان دل فریاد زد. پدر فریاد جان سوز پسر را شنید. مرد بر بالین پسر آمد. مرد مُرد. سپس ایستاد نگاهی دستان خونین مردمان انداخت. دژخیم را لعنت فرستاد، و فرمود: از شما نبوده ام، نیستم و نخواهم بود.

تیغ های آخته زهر آگین شدند. برادر مرد را در میان گرفتند. مرد برادر را خواند تا تقدیر را به آرزوی خنکای آبی زلال رقم زند. برادر دوید، آب را در میان گرفت. دست بر گردن آب برد و آب را کشان کشان به آستان برادر می کشید. دژخیم از راه رسید. دست برادر را برید. برادر آب را به دست دیگرش سپرد. دژخیم دست دیگر را گسست. برادر آب را به دهان گرفت. دژخیم چشم برادر را خاموش کرد. برادر آب را با دندان می کشید. آب در میان کارزار از وفای برادر می گریست. آب از شرم خود مرگ را طلب نمود. دژخیم آب را تاب نیاورد و او را کشت. برادر تقدیر را رقم زد. دژخیم فرق او را شکافت. برادر بر زمین افتاد. گونه اش بر خاک تف دیده ی بیابان نشست. و شاید گونه اش شکست. همچون دلش که شکسته بود. مرد در رسید. برادر را به دامان کشید. مرد می گریست ، برادر پای بر زمین می کشید، گویی همچنان شرمنده بود. دردی که شرم بر جانش می گذاشت دردهای دیگر را بی اثر کرده بود. مرد صورت برادر را به صورت خود چسپاند. مرد شکست و فرو ریخت. سپس ایستاد، در نگاه دژخیم چشم دوخت. از چشمانش خون می چکید. فریاد زد از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. برادر همانجا در زمان آرام گرفت. برادر دیگر باز نگشت. مرد باز آمد. دستاری به سر بست. به سوی میدان روانه شد در حالی که قنداقی در دست داشت. دژخیم تیغ کشید. مرد فرزندش را به آسمان نشان داد. آسمان فرزند را در آغوش کشید. مرد دست های خالی اش را بالا برد. سپس روی به دژخیمان کرد. و فرمود: از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. دژخیم روانه شد. طوفان سرخ در گرفت.مرد در میان توفان سرخ ایستاد. دست ها مرد را در میان خود فشرندند. پنچه هاشان را در جان مرد فرو بردند. مرد فریاد کشید از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. پنجه ها سینه مرد را شکافتند. مرد فریاد کشید: از شما نیستم نبوده ام و نخواهم بود. دست ها قلب مرد را می فشردند. مرد فریاد می کشید: از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. دژخیم بر سینه مرد نشست. گفت یا از مایی و یا بر مایی، مرد خندید و گفت از شما نیستم، نبوده ام و نخواهم بود. دژخیم سر از پیکر مرد جدا ساخت. مرد جان سپرد، پس از آن بر نیزه ای نشست و مدام می گفت: از شما نبوده ام، نیستم و نخواهم بود.

این تصورات بیش از آنکه مظلومانه باشد، غرور انگیز است و اگر اصالت را در چیزی می جویی داستان مردی را بخوان که از دژخیم نبود و سر بر آستان او فرود نیاورد حتی به قیمت دوستان و پسر و برادرش. حتی به قیمت تمام خاندانش. مرثیه را باید ایستاده خواند. داستان سلحشوران را باید بر قله های کوه های سر سخت و سر افراز فریاد نمود. مظلومیتی را باید سرود که از سینه ی یک مرد با وفا می چکید. مظلومیت را باید با اقتدار از چشمان مردی روایت کرد که دژخیم را سر برید. باید بر این همه مردانی گریست که ما از آن تهی هستیم. ما باید بر تهی دستی خود بگرییم. ما می گرییم چرا که رشک می بریم بر مردی که در چشمان خون بار و فریبنده ی دژخیم نگریست، بر آن آب دهان افکند ، او را لعن کرد و لحظه ای زیر بار خفت او آسایش نجست. ما از سر رشک خود می گرییم. رشک به بلندای قامت یک مرد. مردی که همچنان در آسمان فریاد می کشد که از دژخیم نیستم، نبوده ام و نخواهم بود.


۰ نظر ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۰۷
زندانی زندانی

در کشاکش انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم، به بهانه ی نامزد شدن سید ابراهیم رئیسی برخی پای پرونده ی اعدام های سال 67 را به میان کشیدند.

این مبارزه ی منفی سیاسی در حالی شکل گرفت که بسیاری از کسانی که آن را اداره می کردند یا به دلیل نفع سیاسیشان در برابر آن سکوت کردند، می دانستند که اصل ماجرا چیست.

سازمان مجاهدین خلق نه پس از انقلاب که از سال های آغاز کار خود، پایه ای ویران داشت. روی آوردن به مبارزه به دلیل قلیان احساسات و همراه شدن آن با نابختگی های ناشی از ضعف اندیشه موجب شد، تا عده ای جوان دغدغه مند مبارزه ی مسلحانه را راهکار برخورد با دستگاه ستمشاهی بپندارند. امروز بر کسی پوشیده نیست که مبارزه ی مسلحانه آنان، به جای آنکه کمکی به تحقق اهداف انقلاب کرده باشد، بیشتر دستاویزی برای سرکوب تمامی مجاهدان انقلاب اسلامی توسط ساواک بوده است.

اما مبارزه ی مسلحانه گونه ای جذاب از مبارزه بود که حس هیجان و بزرگی را در جوانان جویای نام آن زمان ها بیدار می کرد. شاید اگر این عمل با تدبیر بیشتری همراه بود  در برخی موارد می توانست مفید فایده باشد، اما عملا نیروی بسیاری از جوانان آن روزها را که می توانستند در تنویر افکار عمومی نقش به سزایی ایفا کنند،  از میان برد. همچنین فضای خانه های تیمی نیز از لحاظ تربیتی نمی توانست برای سرمایه های انسانی جامعه مفید باشد. این در حالی است که حتی برخی خود برزگ بینی‌ها به نام مدیریت، عملا باب دیکتاتوری را برای مسئولان ارشد سازمان باز کرده بود.

شکل گرفتن سازمان مجاهدین بر اساس احساسات و بدون مبانی حقیقی فکری باعث شد تا این جریان، بارها و بارها دچار تصفیه ی داخلی و انحرافات گوناگون شود. پس از شکل گیری انقلاب و از آنجایی که امام بنای کار را بر اندیشه درست و حرکت معقول قرار داده بودند، سازمان مجاهدین که اصولا بر مبنای ماجراجویی و زبان اسلحه بنا شده بود، فضای انقلاب را برای خود نمایی خود تنگ می دید. همین امر باعث شد تا آنان در مسیر بر آورده شدن اهدافشان یعنی رسیدن به قدرت و ارضاء خواسته های نفسانی خود، بار دیگر چاره را در مبارزه ی مسلحانه با نظام اسلامی بجویند. مبارزه ای که خون بی‌گناهان در آن نادیده گرفته شد و بسیاری از نخبگان صالح ملت، در آن به شهادت رسیدند. حرکت سازمان مجاهدین تا آنجا سطحی بود که حتی افراد را به دلیل شباهت ظاهری به نیروهای انقلاب ترور می کردند.

در نهایت اما ترورهای بی‌رحمانه منافقین با عمل به هنگام نیروهای انقلاب در سراشیبی شکست قرار گرفت و سازمان باز برای ادامه ی حیات خود و بر آورده شدن امیال رهبرانش دست خیانت در دستان دشمن خارجی نهاد و هم پیاله صدام خون خوار در کشتار مدافعان کشور و آزار و اذیت اسیران ایرانی شد. بی شک روزهای مزدوری برای انسان پلیدی به نام صدام تاریک ترین دوران حیات سازمان مجاهدین بود و تاریخ هیچگاه آن را فراموش نخواهد کرد. این عمل خیانتکارانه موجب شد تا ملت ایران به خوبی چهره پلید سازمان مجاهدین را بشناسد. حتی افرادی که عقیده ای به انقلاب نداشتند اگر اندکی روح میهن پرستی در آنان بود همین قدر که سازمان مجاهدین را یار و یاور صدام می دیدند، آب دهان بر چهره ی کریه منافقین می انداختند.

امروز هم پس از گذشت تمامی این سال‌ها و پوسیده شدن سازمان مجاهدین از درون، این فرقه منحرف، همچنان قلاده دشمنان انقلاب را به گردن دارد. اما شگفت آنجاست که برخی به بهانه دستیابی به قدرت، نیروهای انقلاب را به دلیل مبارزه با فتنه گری منافقین شماتت می کنند. روز های نشستن بر صندلی ها چرمی به زودی به پایان خواهد رسید و همچنان که صاحبان قبلی این صندلی ها جایشان را به مستأجران کنونی داده‌اند، ساکنان کنونی نیز جایشان را لاجرم به دیگران خواهند سپرد اما تاریخ فراموش نخواهد کرد که برخی از این صندلی ها بوی تعفن حمایت از ناحق را می دهند. شاید برخی خود به صراحت چنین سخنانی را بر زبان نرانده باشند اما همین اندازه که به بهای دستیابی به قدرت، حاضر به سکوت و نیش خند شدند باید بدانند که مسندشان بوی متعفن همراهی با ظالم را می دهد.

همانگونه که تاریخ خیانت های قاجار و پهلوی را فراموش نخواهد کرد، بی شک حمایت عده ای از پای مال شدن خون هزاران شهید ترور را نیز فراموش نخواهد کرد. عمل اجتماعی انسان اگر به خطا برود تا قرن ها بعد ویرانی به جای خواهد گذاشت و بی شک ویرانی نیز پاسخی جز لعن آیندگان در بر نخواهد داشت.

 


۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۱:۲۷
زندانی زندانی

در چند روز اخیر رسانه های بسیاری به ابعاد مختلف نامه اصلاح طبان به حاکمیت نظام برای مذاکره مستقیم و بدون قید و شرط با دونالد ترامپ رئیس جمهور منفور آمریکا پرداخته اند. اما سوال اصلی اینجاست که چرا اصلاح طلبان دست به نگارش چنین نامه ای زده اند؟ آیا آنان از جو اجتماعی موجود بر علیه ترامپ در کشور بی خبر اند؟ آیا نمی دانند این کار با واکنش افکار عمومی و مخالفت آنان در جو پس از نقض برجام مواجه خواهد شد؟ و اگر به چنین مواردی آگاهند به چه دلیل دست به ایجاد چنین بازی رسانه ای زده اند؟

پاسخ سوالات فوق روشن است. اصلاح طلبان و دیگر نگارندگان و امضاء کنندگان نامه مذکور به خوبی از فضای ضد استکباری پس از نقض برجام آگاهی دارند. آنان می دانند که هنوز جوهر بدعهدی آمریکا در برجام بر صفحه ذهن مخاطبان ایرانی خشک نشده است و عموم ایرانیان در حالت انزجار از سیاست های مستکبرانه دولت آمریکا به سر می برند. اما دلیل نوشتن نامه یک هماهنگی کامل برای  طرحی بلند مدت است. در همین جا مناسب است که به دوگونه هماهنگی اشاره شود. گونه اول هماهنگی به این صورت است که کاخ سفید بر اساس برنامه های مدون خود برخی افراد هم جهت را از طریق واسطه های گوناگون در داخل و خارج کشور برای پیش برد اهدافش به خط می کند. اما در گونه دوم افرادی در داخل کشور هستند که آنچنان قرابت فکری و ذهنی و عقیدتی با گردانندگان کاخ سفید دارند که بدون نیاز به هماهنگی به تحقق اهداف کاخ سفید یاری می رسانند. پر واضح است که در قیاس بد و بدتر گونه دوم بسیار خطرناک تر و بی شرمانه تر است اگر چه ممکن است بتواند از اتهام جاسوسی مستقیم مبرا باشد.

افرادی که نامه مذاکره با ترامپ را منتشر نمودند و در رسانه های جمعی آن را مطرح ساختند در حال فضاسازی برای اثر بخش شدن تحریم های آمریکا در ماه های آینده هستند. این افراد به خوبی آگاهند که در برهه کنونی طرح آنان با مخالفت افکار عمومی مواجه خواهد شد اما در تلاش اند تا فضایی را ایجاد نمایند که پس از اعمال تحریم ها و در اوج فشار اقتصادی پس از آن بتوانند به این فضا رجوع کنند. نگارندگان این نامه تلاش می کنند تا تابوی مذاکره با دولت گستاخ آمریکا را در جامعه بشکنند و نگاشتن این نامه گام اولی است که به مرور زمان و با افزایش فشارهای اقتصادی چهره حق به جانب تری به خود خواهد گرفت. نگاشتن این نامه آغاز یک وسوسه ی شیطانی است که در آینده وقتی جامعه در زیر فشارهای اقتصادی قرار می گیرد و فضای روانی جامعه مشوش می شود، به گونه ای فریبکارانه کاملا معقول به نظر خواهد رسید. این روند همان چیزی است که پیش از این نیز برخی سیاسیون به واسطه آن خود را به قدرت رساندند و با وعده بر طرف شدن تحریم ها باب مذاکره مستقیم با آمریکا را در آن گشودند.

توصیه ای که برای مقابله با این طرح فریبکارانه می شود بالابردن هزینه ی چنین فضا سازی هایی برای سیاسیون و روشنگری گسترده در سطح جامعه است. باید رسانه ملی به جای کتمان ماجرا به صورت بسیار گسترده و کاملا روشنگرانه به تحلیل این طرح بپردازد و افکار عمومی را از پشت پرده چنین پیشنهاداتی آگاه سازد.


۱ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۳
زندانی زندانی

امروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم است. به مناسبت سری به یادداشت شهید معروف به "یک راه طی شده" زدم. با آنکه برای چندمین بار بود که این پاراگراف معروف را می خواندم، دیدم که به سه اصل اساسی از آموزش عالی ما در آن اشاره شده است. تا به حال به این موضوع دقت نکرده بودم و گفت شاید برای شما هم جالب باشد. سه اصلی که آقا سید مرتضی به آن اشاره می کند این هاست: «مباحثات بیهوده در باره چیزهایی که نمی دانیم»، «تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی شود» و «دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید».

بنده به عنوان فارغ التحصیل سیستم آموزش عالی کشورم به خصوص در حوزه ی علوم انسانی به جرأت می توانم قسم یاد کنم که بسیاری از فعالیت های ما در دوران تحصیل بر همین سه اصل بنا شده بود. و البته دانشجویان کمترین نقش را در این گناه بزرگ دارند. ما به کرّات متوجه می شدیم که اساتید در باره ی چیزهایی سخن می گویند که بویی از حقیقت آن نبرده اند و اساسا هیچ گاه به عمق آن ناندیشیده اند. بارها و بارها یادگرفتیم که باید به دانایی تظاهر کنیم تا آنجا که در برگه های امتحانی برای کسب نمره کامل توضیحات بی ربطی را ذیل سوال می نوشتیم تا استاد محترم قانع شوند که ما به مقام دانایی رسیده ایم. شاید جواب سوال را می شد در یک پاراگراف داد اما اگر به اندازه ی یک صفحه سیاه نمی کردیم، قطعا نمره ی کامل یا نزدیک به کامل را دریافت نمی نمودیم.

و در باره ی اصل آخر می شود ساعت ها کتاب نوشت. می شود گفت عمر بسیاری از جوانان این مرز و بوم به تحصیل فلسفه گذشت بی آنکه بدانند چرا فلسفه می خوانند. ساعت ها فلسفه خواندیم تا بدانیم، غافل از آنکه دانایی صفتی انسانی است که با قرائت و کتابت به دست نمی آید. به همان نسبت که امکان دارد کسی بواسطه ی خواندن و نوشتن از گرسنگی نجات یابد، به همان اندازه ممکن است با قرائت و کتابت دانا شود. فلسفه لازم است اما نه برای آنکه بخوانی تا دانا شوی. شاید بیشتر برای آن است که بخوانی تا از کسب دانایی بواسطه ی خواندن ناامید گردی. "فلسفه درست" به دلیل آنکه به تعقل وابسطه است می تواند به رشد انسان یاری رساند، اما قطعا چنان سید شهیدان اهل قلم می نویسد دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی آید.

درود بر روان پاک بی تکلفی که بر کرانه های ازلی و ابدی وجود قدم نهاد.

۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۱۰
زندانی زندانی