سقوط
پیشکش به ساحت سید مرتضی آوینی.
مرا چه باک از سفر که آدمی در آن دم که پا در این جهان سه بعدی می نهد، با ورودش این عهد را می پذیرد که روزی از درب دیگر این دالان خارج خواهد شد.
این حیات چند روزه مانند سقوط در دره ای عمیق است که انسان تنها در این مسیر، لحظه های دمادم آن را احساس می کند و نه تصوری از لحظه های پیشین دارد و نه تصویری از لحظات پسین. مگر آنکه به جای خیره شدن به دیواره های این شکاف عمیق، که انسان را با شتاب رو به سوی مرگ می کشاند، نگاهی بر خویشتن کند و دریابد؛ که پرودگارش بر شانه های او، بال های پروازی نهاده است، که تنها با خودآگاهی بشریت احساس خواهند شد. و آنکه از این حقیقت نهفته در "بیداری باطنی" آگاه شود، می تواند در این دره ی عمیق سیر نماید و در طول و عرض آن به نظاره بنشیند و اگر چشمانش را به دیدن آفتاب عادت داد به اوج بکشد و بر بلندای کوه های استوار حقیقت، لانه ای جاویدان بنا سازد.
حال در این تصویر خیال انگیز ، میلیون ها انسان خفته را تصور کن که در دره ای عمیق در کنار یکدیگر رو به سوی مرگ نهاده اند و در این میان گاهی چند تن، دچار خودآگاهی گشته، مرگ را حقیر می شمارند و سرنوشت خویش را از دستان جاذبه ی زمین -که همان فریب دره ی دنیا باشد- می ربایند و به اندازه ی همت خویش به آسمان نور صعود می کنند.
اما سرنوشت دیگر همسفران خفته را جاذبه ی دیواره ها رقم خواهد زد. هر چه خود را در این مسیر فربه تر سازی، بر سرعت سقوط خویش خواهی افزود و شدت مرگت را تشدید خواهی کرد.
و ای کاش زمین خون را در خویش نمی بلعید تا شاید خفتگان از بوی خون پدران و پیشگامانشان آگاه می شدند؛ اما چه می شود کرد حال آنکه تقدیر انسان ها در خود آگاهی نهاده شده است.