افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

این روز ها شاید بازار خبرهای برجامی برای خیلی ها همچنان داغ باشد. اما من نیز مانند بسیاری از دیگر هم میهنانم پس از چندی، دیگر از پیگیری بازی های ناجوانمردانه سیاست بازان این عرصه ی حساس به ستوه آمدم و دیگر حوصله ی توجه به این مناسبات پس پرده ای را نداشتم.

اتفاقا در همین اوضاع آنچنان درگیر مشکلات شخصی و اداری جان فرسا بودم که اگر هم می خواستم آنچنان فرصتی برای دنبال کردن اخبار نداشتم.

من به ناچار برای پیگیری اموری به پایتخت سفر کرده بودم و در خانه ی یکی از اقوام اسکان موقت داشتم. وسیله ی نقلیه ام مترو بود و همراه و همدمم فشار خستگی و خواب آلودگی و اندوه فراوان از نابسامانی های ادارات دولتی و غیر دولتی.

در همین راستا چاره ای نداشتم جز آنکه در فواصل ایستگاه های مترو سر بر شیشه های نامهربان ترن ها، کمبود خواب شبانه روزی ام را جبران کنم.

در یکی از همین خواب های نصفه و نیم بود که رؤیایی عجیب مرا سخت حیران و نگران نمود. خواب دیدم که در میان خیابان های تهران به خواب رفته ام، ناگهان شهید مجتبی نواب صفوی به سراغم آمد و با لگد به پهلویم می کوبید تا بیدارم کند، از اثر ضربات او بیدار شدم، سری چرخاندم و هنگامی که می خواستم بر خیزم، دیدم که دستانم بسته است، و عجیب تر آن بود که دستانم را با پرچم ایران بسته بودند، پرچمی که در میان آن نقش الله نمایان بود.

با هول و اضطراب از خواب پریدم. خودم را جمع و جور کردم و سعی کردم به خودم بیایم. هم سفرانم هر یک به کاری مشغول بودند و کسی از حال مضطرب من خبر نداشت. یکی  کتاب می خواند، دیگری با تلفن همراهش سرگرم بود و مابقی هم اشتغالاتی برای خودشان داشتند.

وقتی به خودم آمدم دیدم که قطار در ایستگاه بهارستان متوقف است. مدام خوابم را زیر و رو می کردم و به دنبال نشانه ای بودم. وقتی که قطار حرکت نمود از پشت شیشه، تابلوی ایستگاه از مقابل چشمانم عبور کرد. یادم به ترور حسنعلی منصور آمد. پنج شنبه اول بهمن ماه سال هزار و سیصد و چهل و سه، حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت ایران در حالی که طرح کاپیتولاسیون را در دست داشت راهی مجلس شورای ملی بود که بوسیله ی هیات‌های موتلفه اسلامی حکم اعدام انقلابی وی به اجراء در آمد.

من از زیر میدان بهارستان گذشته بودم و در خواب شهید مجتبی میرلوحی یا همان نواب صفوی شجاع در پهلوی من لگد می کوبید تا شاید که بیدارم کند. او موفق شد و مرا هوشیار نمود اما دستان من به وسیله ی پرچم میهنم بسته شده بود.

نمی دانم که تعبیر دقیق این رویا چه بود اما شب هنگام، پیش از آنکه از فشار خستگی در ساعات ابتدایی شب به خواب بروم، خبر تصویب برجام را در مجلس شورای اسلامی شنیدم. خبری که نمی دانستم باید با آن چه کنم؟

من این خبر را زیر سر گذاشتم و خوابیدم تا شاید آینده، رویای مرا به خیر تعبیر کند. اما دلم همچنان از خواب آن روز در اضطراب است. باید به امید فردا بود، زمان چاره ی بسیاری از دردهاست.
۰ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۸
زندانی زندانی

من برای نگاشتن نقد بر رخ دیوانه مردد بودم. این تردید از سالن سینما شروع شد. نمی دانستم که بنویسم یا نه. علت تردید من تلاشی بود که در فیلم دیده میشد. در سینمای خاله بازی ما این چنین تلاش هایی ستودنی است. حداقل از فیلم بر می آید که کارگردان و تهیه کننده برای کار خودشان ارزش قائل بوده و تلاششان را برای ارائه ی یک اثر خوب بکارگرفته اند و البته این تلاش در جشواره جواب خودش را گرفت.

اما فیلم . این فیلم بر پایه ی مسئله ی بسیار مهم تعلیق در سینما بنا گذاشته شده است. اصولا ایجاد تعلیق های واقعی بسیار دشوار است. نه تنها در سینما ی ما که همیشه تعلیق هایش تبدیل به داستان های لو رفته ی کسالت بار می شود بلکه در سینمای پر قوت جهانی نیز ایجاد یک تعلیق تمام عیار کار دشواری است و هر چه بیشتر پیش می رویم و تماشاگران حرفه ای تر و باهوش تر می شوند این کار سخت تر و سخت تر می شود.

داستان رخ دیوانه جذاب و گیرا شروع می شود اما با افتادن در اپیزود بندی ها، داستان لو می رود. این مسئله برای خود من در سینما اتفاق افتاد. من با فیلم همراه بودم تا آنجا که اپیزود بندی ها جدی شد . وقتی فیلم شما را به عقب و جلو می برد و روال داستانی معمولش را از دست می دهد، شما می فهمید که حقه ای در کار است. و راحتترین کار این است که بعید ترین حالت داستان را بیابید تا بتوانید آخر قصه را بخوانید.

علت این اپیزود بند آن است که ما  با یک سینمای تجربی طرفیم و نه یک سینمای علمی از سر آگاهی. تعلیق در سینما شاید یکی از شگفت انگیز ترین و جادویی ترین تأثیرات فیلم باشد. اما نباید فراموش کرد که تعلیق نیز جزئی از فیلم است و نباید سوار بر فیلم و قصه شود. مشکل رخ دیوانه همین جاست. سازندگان فیلم از هول حلیم داخل دیگ افتاده اند. جذابیت تعلیق و امکان تعلیق داستان، آن ها را فریب داده و کار از دستشان خارج شده است. وقتی شما پی در پی دچار تعلیق می شوید دیگر حس باور پذیریتان از دست می رود. باور پذیر بودن بی شک یکی از اصلی ترین اصول هر فیلم خوب است. این اتفاق به طور خاص در اپیزود آخر کاملا مشهود است . حتی ساده ترین مخاطب هم دیگر می داند که فیلمساز قصد دارد دوباره قصه را بچرخاند. شاید نتواند حدس بزند که چگونه اما خود آگاه در انتظار تعلیق است و در انتظار تعلیق بودن،‌ماهیت تعلیق را از بین می برد و بی شک لطف تعلیق در غافلگیری آن است.

فیلمساز برای آنکه بتواند تعلیق های متعددی در داستان ایجاد کند، دست به اپیزود بندی زده است و هر بار قصه را به گونه ای دیگر روایت می کند. و این خود باعث می شود که داستان لو برود و بیننده نسبت حقه ی فیلم به خودآگاهی برسد.

نکته ی دیگر که به فیلم آسیب می زند این است که حرف های دروغین شخصیت های فیلم به نمایش در می آید. شما شاید باور کنید که این شخصیت دروغ می گوید اما انتظار ندارید کارگردان نیز به شما دروغ بگوید. این مضحکانه ترین و انزجار بر انگیز ترین نوع ایجاد تعلیق است که مستوجب ناسزای مخاطب می گردد. مثلا آنجا که پیروز می خواهد به دروغ به دیگران بگوید که صبح در محل وقوع قتل  پلیس را دیده است، فیلم ماشین های پلیس را به ما نشان می دهد. این مسئله را، هم می توان بر نقص قصه بار کرد و هم بر منزجر ترین نوع ایجاد تعلیق یعنی دروغ گویی به مخاطب از سوی فیلمساز.

بهتر این بود که روند گیرای فیلم ادامه می یافت و بدون اپیزود بندی و با تکیه بر یک یا حداکثر دو تعلیق داستان فیلم ادامه می یافت و فیلم پس از اوج خود، به تکمیل قصه و پایان خود می پرداخت.کاملا مشهود است کارگردان دلش نیامده  بازی با مخاطب را رها سازد و فیلم را در یک شیب منطقی به پایان ببرد. و از این رو فیلم با پایانی سرسری و تعلیق گرا ، به پایان می رسد.

با همه این اوصاف باز هم تماشای رخ دیوانه در سینمای ایران امید بخش و خوشایند است. ما در سینمای ایران همواره درگیر اصول اولیه میشویم و کارمان به بحث برسر تعلیق و این حرف ها نمی رسد. امیدوارم بازی های خوب رخ دیوانه  با روایتی سلیس تر در آثار بعدی فیلمساز، ما را به آینده ی سینمای ایران امیدوارتر سازد.


۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۱۳
زندانی زندانی

چندی پیش در پی یک کار اداری مجبور به سفری یک روزه به موطن کودکی هایم شدم. عصر یک روز بهاری وقتی از پله های اتوبوس پای بر زمین گذاشتم، همه چیز با من حرف داشتند. مثل شاکی هایی که بدهکارشان را یافته باشند.

وقتی از اتوبوس پایین آمدم هوای عصر بهاری موطنم، مرا بازگرداند به دورانی که بعد از ظهر ها از درب مدرسه خارج می شدم و به سوی خانه می رفتم. شاید هم مسیر بودن راه ترمینال تا خانه با راه مدرسه تا خانه نیز بی تاثیر نبود. اما  برایم عجیب بود که  سایه های شهرمان هم برای من حس متفاوتی ایجاد می کرد. ما بقی هم شهری های قدیم، بی توجه به هوا، سایه ، مسیر و دیوارها عبور می کردند و با شتاب به سوی مقصود خود در حرکت بودند اما این روند برای من مانند یک فیلم آهسته شده اتفاق می افتاد. هر چیزی و هر صحنه ای پیوستی داشت از گذشته ای که در آن زیسته بودم. هر خیابان، فهرستی بود از خاطرات گذشته؛ هر مغازه و هر میدان نیز.

من در میان این صحنه، عابری بودم ساکت یا شاید گنگی خواب دیده. گویی دلم می خواست که همراهی داشتم تا در همان آن، تمام خاطراتم را برایش باز می گفتم و از انباشته شدن آنان بر روحم می کاستم. اما کسی نبود و من ساکت و محتوم- از تماشای این حقایق نادیدنی برای دیگران- عبور می کردم.

این همه ی ماجرا نبود. داستان در پیچ منتهی به کوچه یمان اوج گرفت. وقتی پا در بن بست تو در توی محله گذاشتم، خودم را دیدم، وقتی که هفت سال یا کمتر داشتم و با یک تکه چوب، در پی بازی های جنگجویانه ی دوران کودکی، در محله ی پشتیمان رژه می رفتم. خودم را دیدم که کمی بزرگ تر شده ام و با لباس خانه در کوچه در پی یک توپ پلاستیکی چند لایه، می دویدم. بچه محل هایمان را دیدم که لبه ی دیوار نشسته اند. من به جای ساختمان های بلند محلمان همان چاله ی خاکی قدیم را می دیدم. چاله ای که بعد ها پر شد و دورانی خرابه ای بود با یک دیوار آجری بلند که بالا رفتن از آن -و دیدن وسایل کودکی که در آن سوی دیوار افتاده بود- آرزویم بود.

من چیز هایی را می دیدم که هیچ عابر دیگری نمی دید و شاید مکاشفه همین باشد. من احساس کردم در گذشته خود گیر کرده ام. من که همیشه رو به آینده داشته ام و خودم را همچنان در امیدهای پس از این می جویم، در گرداب یک شهر گیر افتاده بودم. بغض ها پیاپی راه گلویم را می بستند. و من چاره ای جز قورت دادن آن ها نداشتم.

آن روز فهمیدم که محتوم یعنی چه. محتوم من بودم در هنگام گذر از شهری که از من طلبکار بود. از کسی که در آن زیسته بود و خاطراتی سنگین را بر دوش شهر رها ساخته و به سوی آینده و موفقیت ها و آرزو هایش گریخته بود. و حقیقتا این هم مسئله ای است که انسان با خاطراتش و گذشته اش چگونه باید رفتار کند؟ آیا باید رو به آینده از کنارشان گذشت و از آنان غافل بود یا باید پای در بند آنان نمود و آینده را در گذشته یافت؟

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۹
زندانی زندانی

آن روزی که دوست و همکلاسی سال های اول دبستانم، کتاب قصه ی لباس پادشاه را - با آن تصاویر و نقاشی های جالبی که هنوز در خاطرم هست - جایزه گرفت و خانم معلم، کتابش را برای همه ی ما خواند، هیچ نمی دانستم که این داستان، گویای واقعیت تلخی است که تاریخ یک ملت را ورق خواهد زد.

میدانید من وقتی حرف های چند پهلوی سیاستمداران را از تلویزیون همیشه دولتیمان می شنوم، یادم به همان قصه ی لباس پادشاه یا آن پوست شکلات های توخالی که پدرم با کاغذ دیگر شکلات ها، آن ها را پر کرده بود تا سر به سر ما بگذارد، می افتد.

نمی شود ظاهر یک چیز را حفظ کرد و گفت تمامش را نگهداشتیم. اسم ها پاسخگوی نیاز ما نیستند.

عمیقا معتقدم که سیاستمداران ما در مواجهه با غرب دچار حالت همان پادشاه قصه های کودکیم شده اند.  بندگان خدا می اندیشند لباسی از حریر پوشیده اند که جز حلال زادگان کسی آن را نمی تواند ببیند اما نمی دانند که همه ی عالم در حال تماشای پیکر عریان آنانند. و حلال زادگان نیز، از سر تدبیر و بیم از هم پاشیدگی اوضاع زبان به کام گرفته اند.

قصور از ماست، ما پادشاهی ساده لوح را به پیکار دقلبازان قهاری فرستاده ایم که از هیچ، لباسی بر تن پادشاه می کنند که به قول خودشان تنها حرامزادگان آن را نمی بینند. پیر قبیله گفت که حریف، نیرنگ باز و مکار است اما پادشاه ما فقط به فکر لباس نامرئی خود برای جشن پایان سال بود.

وقتی معلم کلاس اول داستان را تمام کرد همه دوست داشتیم، جای آن پسرک نادان می بودیم که معنای حرامزادگی را نمی دانست و زبان گشود و فریاد کشید که این پادشاه عریان است.

ای کاش بزرگ نمی شدیم و فرمان به سکوت نمی گرفتیم تا همچون کودکان صادق و بی پروا فریاد حقیقت سر میدادیم.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۴
زندانی زندانی

گاهی اوقات تقارن بعضی وقایع با برخی دیگر، بهانه ای می شود برای گفتن حرف هایی که نمی دانی چگونه آغازشان کنی.

شروع دوباره ی جشواره ی فیلم فجر با تماشای بهترین فیلم جشواره در سال گذشته این بهانه را به من داد تا با شما درباره ی این فیلم سخن بگویم .

فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران بهترین فیلم دوره ی قبل جشواره شناخته شد و سیمرغ بلورین بهترین فیلم را به دست آورد و همین جایزه باعث شد که من در آخرین شانس برای تماشای این فیلم بعد از جشواره و اکران عمومی، فیلم را از طریق شبکه ی خانگی تهیه نمایم و با علاقه به بهترین اثر جشواره ی فیلم کشور چشم بدوزم.

از ابتدا خیالتان را راحت کنم که انتظار بی جایی از سینمای ایران داشتم. شاید دیدن بعضی فیلم های مناسب در هر سه چهار سال یک بار، باعث این انتظار شده بود و شاید من حساب بی جایی بر روی جایزه های جشواره ی فجر باز نموده بودم.

فیلم آنقدر یک نواخت بود که من پس از چند روز تماشای فیلم همچنان به نیت کارگردان  پی نبرده ام. اصولا اگر شما به من بگویید که نقطه ی اوج فیلم کجا بود واقعا نمی دانم که چه بگویم.  گویی فیلم یک برش بی هدف از چند روز زندگی یک خانواده بود، همراه با درگیری های ذهنی کهنه شده افکار فیلم نامه نویس و کارگردان. شاید تنها پیامی که از این داستان بدست می آید، نقد هایی فکاهی به گیاه خواری باشد که آن هم با نیک پنداشتن خطاپذیر بودن بنی بشر همراه است.

حتی برخی تلاش های فیلم برای به نمایش گذاشتن صحنه های فکاهی نیز آن چنان بی مایه است که با تلاش فراوان می توان از آن لذت برد.

اوج تعلیق در این فیلم -آنجا که داستان از اختلاف زناشویی زوج هنرپیشه به جدایی فرزندشان و دلیل این جدایی می پردازد- آنچنان  بی مایه است که به جای ایجاد تحیر در  تماشاگر به مانند عبور از یک سرعت گیر با سرعت پایین می ماند.

باز با همه ی این سخنان بهتر بود که دلایل اعطای سیمرغ به این فیلم و فیلم نامه اش را ضمینه ی نسخه ی عرضه شده در بازار می کردند تا حداقل گمانه ی سیاسی بود از تارک جشواره پاک می شد.

به هر حال تماشای این فیلم باز هم یاد آور حال بد سینمای ایران بود. سینمایی که مشکل عمده ی آن نداشتن آرمان و درد است و از این رو هیچ فیلمنامه ی مناسبی خلق نمی گردد تا نتیجه ی آن تولید فیلم هایی فاخر و گیرا باشد. و بی شک تا زمانی که فیلمنامه نویسان و کارگردانان ما از سر سیری و نگاه شغل مآبانه فیلم بسازند حال سینما خوب نخواهد شد "از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صد چندان بر زشتی آن ها می افزاید."

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۸
زندانی زندانی

دیشب به دیدن فیلم شیار 143 رفته بودم. بعد از فیلم با خود اندیشیدم که نظرم را راجع به فیلم بگویم اما منصرف شدم. تا اینکه امروز نقد و نظرهای گوناگون را درباره ی فیلم خواندم و از آنجا که شدیدا دچار خود انتقادی هستم لازم می بینم که سکوتم را بشکنم.

ما نمی توانیم از این حقیقت فرار کنیم که فیلم سازی یک تکنیک است و قواعد خودش را دارد.قواعدی که برآمده از روانشناسی ذهن انسان ها است. و رعایت این قواعد توسط کارگردانان بزرگ جهان بود که  توانستند سینما را در طول مدت کوتاه به وجود آمدنش به تأثیر گذار ترین رسانه ی حال حاظر جهان تبدیل کند.

پس هر کس که بخواهد حرفش را باسینما بزند باید به این قواعد مسلط باشد تا بتواند آن چنان تأثیر شگفتی را به دست آورد.

شیار143 فیلمی با یک سکانس تأثیر گذار بود. من فکر می کنم که اگر سکانس آخر فیلم را در جشواره ی فیلم 100 ثانیه به نمایش می گذاشتند دقیقا همان تأثیری را داشت که تماشای دو ساعته ی فیلم بر مخاطبان داشته است.

تأثیر گذاری سکان آخر هم به خاطر کیفیت بالای آن نیست بلکه بیشتر باز می گردد به ایده ی مناسبی که انتخاب شده است . اینکه مردمان ما و بخصوص رزمندگان و مادران شهدا با این اثر ارتباط عاطفی برقرار کردند یک امر طبیعی است. در واقع تماشای شیار143 برای آن ها بهانه ای برای خاطره بازی عمیق در فضای تاریک و طلسم گونه  ی سینما بوده است. من هم در سکانس آخر حسابی گریستم اما خودم هم می دانم علت گریستم چه بوده است . من هم با شهدای گمنام خاطره داشته ام و این رمز موفقیت فیلم از نگاه تماشاگران است . چرا که بیشتر مردمان ما ارتباط عمیقی با شهدا دارند.

نکته دقیقا همین جاست . ما در سینمای جهان فیلم هایی را از فرهنگ های بیگانه تماشا می کنیم که اندک آشنایی با فرهنگ و تمدن آن سرزمین نداریم اما عمیقا با فیلم ارتباط برقرار کرده، دیالوگ ها و سکانس های آن را تا آخر عمر به خاطر می آوریم و در گنجینه ی نوستالوژی های ذهنمان حفظشان می کنیم. و این دقیقا هنر سینماست. حالا به نظر شما اگر فیلم شیار 143 را برای مردمانی به نمایش بگذارند که چنین خاطراتی را نداشته اند آیا فیلم همچنان تأثیر خود را حفظ خواهد کرد؟

من هم از اینکه فیلمی درباره ی مادران شهدا ساخته شده است خوشحالم (و ناراحتم که چرا سینمای حرفه ای ما در طول این 35 سال از این موضوع غفلت داشته است) همچنین خوشحالم که برای یک بار هم که شده سینماگران ما در تالار محل برگزاری جشواره ی فیلم فجر به احترام مادران شهدا به پا خاستند و چه از سر رضایت و یا اجبار ارادت خود را به این سرمایه های عظیم کشور نشان دادند. اما هرگز نمی توانم بگویم شیار 143 یک فیلم عالی تمام عیار و یا حتی دارای بازی هایی خیره کننده است. این را نمی توانم بگویم چون این چنین نیست . تکلیف قواعد سینما روشن است . ما نیز تا امروز روز قواعدی صحیح تر و منطقی تر از قواعد حاکم بر سینمای جهان برای ساخت یک فیلم اختراع نکرده ایم .

پس اگر ادعای فیلم سازی داریم نباید از اینکه می شنویم فیلمی که در چهارچوب علایق دینی و اعتقادی ما ساخته شده، دچار ضعف های فاحش تکنیکی است به خشم بیاییم و منتقدان را به هر چه از سر نادانیمان بر می خیزد متهم سازیم.

مسئله را باید با یادگیری و تمرین و تلاش و مجاهد رفع نمود و نه با داد و فریاد و دشنام. پس برای فیلم سازان متعهدمان علم روز افزون سینما و برای دانایان این عرصه تعهد آرزو می کنم تا شاید حال سینمای ما بهتر و بهتر و بهتر شود.

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۳:۲۹
زندانی زندانی

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

پس از چندی غوغای بی صفتان، امروز خبر پیروزی مقتدرانه ی امت مقاوم فلسطین پرده ی گوش مستکبران را از هم درید و شیپور مزدورانشان را خاموش نمود.

عمق این شکاف بر پیکره ی کفر عمیق تر از آن است که به نظر ها می رسد. پیام اصلی این رویداد تاریخی شکست یک توهم در برابر باوری استوار بود. در غزه به جای آدم ها بیشتر این افکار و عقاید بود که در برابر هم ایستاده بودند. در یک طرف اندیشه ی فناوری محورِ انسان پرستِ تمدن غربی با کبر و غرور هیاهو به راه انداخته بود و از سوی دیگر چند موحد متوکل به خدای یگانه با صبر و استقامت چشم بر ریسمان آسمانی حق دوخته بودند.

این نبرد تکلیف آینده جهان را روشن ساخت. شاید عده ای  هنوز از عبارت زورمآبِ روی میز بودن همه ی گزینه ها بهراسند اما حکمای عالم می دانند که این آخرین گزینه ی توحش مدرنیته نیز در برابر ایمان و صبوری اندک مسلمانان محاصره شده در منطقه ای کوچک تر از یک شهر بزرگ، به شکست انجامیده است.

هر انسان آگاهی در جهان سهمی از این پیروزی خواهد داشت اگر با چشم عبرت و صادقانه به این نشانه ی خداوند بنگرد. این رحمت الهی برای ما نیز پیام آور این حقیقت بود که تا ایستادگی نکنید بر شیاطین غلبه نخواهید یافت. بی شرمانه است اگر کسی پندارد، پیروزی پر غرور امروز امت فلسطین نتیجه ی سازش در معاهده ی کمپ دیوید یا مذاکرات اخیر مصر بوده است. اگر مقاومت و دست قدرتمند مجاهدان غزه نبود، قاهره عرصه ی تسلیم رژیم درنده خوی صهیونیستی نمی شد. قاهره تنها عرصه ای بود برای پذیرفتن شکست و الا تکلیف نزاع در جای دیگری روشن شده بود.

بر ماست که از این مقاومت و این مذاکرات پند گیریم هر چند صاحبان قدرت، ما را  وعده به دوزخی سوزاننده دهند.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۰۷
زندانی زندانی

بگذار تا کودکان غزه را به خاک و خون بکشند، مگر درخت حقیقت جز با خون مظلومان قد می کشد؟ مگر خواب زده های عصر مدرنیته را، جز با فریاد های مادران شهدا می توان بیدار کرد؟ آن دم که صدای منطق در هیاهوی شیپور مزدوران شیاطین به گوش نمی رسد مگر جز با پاشیدن خون گلوی کودکی مظلوم می توان دهان یاوگویان جهانی را -که به دفاع از حقوق یهودیان زبان می چرخانند- در هم شکست؟

تصویر مظلومیت این قوم همان حقیقت عریانی است که کسی توان انکار آن را نخواهد داشت. برای کودکان غزه نگریید، اینان رسولانی مأجورند که از سوی پروردگار خویش فرمان گرفته اند تا گرد غفلت از چهره ی انسانیت بزدایند. هرگز مپندارید که اینان در کشاکش روزگار در محاصره ی حرامزادگان گرفتار آمده اند نه؛ بی شک به عملی صالح که پدرانشان در گذشته های دور یا در جهان پیشین بدان اراده نموده اند، خداوند اینان را به رسالتی ابدی برگزیده است. گویی قلوب انسان ها آنچنان سیاه شده بود که دیگر توان مبارزه با شیاطین را نداشت و خدا از میان بندگانش به کودکان اکتفا نمود و چنان حکیمانه روح آزاد این فرزندان محمد صل الله علیه و آله را در برابر فرزند نامشروع شیطان قرار داد که تمام  نخوت او یکباره در هم شکست.

بکشید و این حنجره های به سخن نیامده را از هم بدرید و آنچنان از این خونابه ها بنوشید تا جنهم به یکباره در میان بند بند ظلمت و سیاهیتان زبانه بکشد و طلوع صبح را به جهانیان نوید بخشد.

کودکان غزه پیش از آنکه دست در گیسوی زندگانی کشند با او وداع کردند تا از جهان، فردایی سپید را روایت کنند که دیگر در آن هیچ کودکی زیر چکمه های دروغ و ثروت کشته نشود؛ و بی شک، چنین خواهد شد.

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۸
زندانی زندانی

دریای خونی که امروز تمدن غربی در سرزمین مقدس فلسطین به راه انداخته است، آیینه ی صافی است که می توان در آن فردای جهان را به نظاره نشست.

قدرت های انسانی انسان محور ، همواره حکومت خویش را بر ستون های محاسبات ناقص بشری بنا می کنند و از این رو همواره به وسیله ی عمل توحیدی  محکوم به زوال می گردند.

عمل توحیدی عملی است که یک موحد راستین در آن چشم از اسباب زمینی فرو می بندد و دل خویش را به ریسمان نادیدنی ایمان -که از آسمان آویزان شده است- گره می زند. و دراین هنگامه است که می توان پیشاپیش با طمأنینه این آیه را زمزمه کرد: کَم مِن فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرینَ.

بزرگترین دستاویز ابرقدرت های امروز جهان همانند پیشینیانشان در تاریخ، پیش بینی وقایع عالم است تا پیش از آنکه حرکتی در برابر آنان شکل یابد آن را نابود کنند. گذشتگان با جادو، تعبیر خواب و نجوم چنین می کردند و ابرقدرت های دروغین امروز با علم و تکنولوژی. و گویی تکبر خواب آلوده ی این طواغیت نیز سرچشمه در همین خیال باطل دارد.

اما این خداوند است که به قدرت خویش بندگانش را در راه عمل توحیدی یاری می رساند تا قدرت پوشالی مستکبرین را در هم بکوبد.

انقلاب اسلامی به پرچمداری موحدی به نام خمینی کبیر در عصر جدید، نوید بخش این حقیقت بود. بی شک هیچ متفکر و هیچ سیاستمداری تحقق انقلاب اسلامی را به این سرعت پیش بینی نمی کرد. این رشته امروز در غزه سر برآورده است و مجاهدان و مبارزان آموخته اند که با عمل توحیدی می توان بر اسباب بی مایه ی منکران فائق آمد.

و بی شک آینده زمین را همین عمل توحیدی موحدان  رقم خواهد زد. و منکران هر بار در محاسبات خود خدا را نخواهند دید و باز چنان که سنت الهی بر آن رفته است دچار شکست خواهند شد.

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۷
زندانی زندانی

ما نمی خواستیم اما چه خوب شد که پیش از آنکه متولد شویم عاشقت شدیم. و صد افسوس که دیر به این دنیای مادی رسیدم و آن دم که ما به این سیاره ی رنج پا گذاشتیم تو پر کشیدی.

ما از تو و قافله ی کربلایی شهدایت جا ماندیم .می گویند هر کسی را با پیشوای زمانش می خوانند. شاید بسیار باشند اصحاب آسمانی زمین اما اگر به ما باشد بی شک از خداوند خواهیم خواست که در گردان سربازان جان فدای تو برانگیخته شویم. داستان عشق ما با تو داستان کودک خردسالی است که پدرش دستش را گرفت و از رودخانه ی ترس و اوهام گذرش داد. آنچنان که محبت در دستگیریش بود با قدم هایش به ما آموخت که باید با صلابت از رودخانه  گذر کنید. کجایی تا دوباره ما را با تکان دادن دستت سیرآب کنی، دستی که بر سر امت عاشقت می کشیدی شاید خیلی از سر ما دور تر بود اما تو و ما می دانستیم که دوای درد ماست .

ما گمشده خود را در تو یافته بودیم. در تویی که فروتنی و صلابت را با هم به اتحاد رسانده بودی و اینگونه بوی خدا را گرفته بودی .

اگر تو نبودی ما مسلمان نمی شدیم که کفر برتر از اسلام آمریکایی است. اگر توده گری نماد جهل انسان در یافتن عدالت است و امپریالیست نماد فریب شیطان؛ بگذار به جای اسلام آمریکایی، دچار عدالت جاهلان شویم، اما باز این تو بودی که ما را از این هر دو تاریکی به رودخانه ی طهارت اهل آسمان رساندی. تو بودی که گفتی چشمه ای گوارا در پس این کوهستان هاست و دست ما را گرفتی و تا آنجا بالا کشیدی.

امروز با سردار عاشقانت از این چشمه ی پاک حراست می کنیم تا زمانی که خداوند ما را با آن زاده ی جده ات فاطمه سلام الله علیها تکریم نماید.

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۸
زندانی زندانی