افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

« الدنیا سجن المومن »

افکار یک زندانی

امام صادق (علیه السلام):
«بنویس و علمت را در میان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آن ها را به پسرانت میراث ده زیرا برای مردم زمان فتنه و آشوب میرسد که آن هنگام جز با کتاب انس نگیرند.»
اصول کافی، باب فضیلت نوشتن، حدیث یازدهم.

در خبرها آمد که رئیس جمهور مستقر جمهوری اسلامی ایران در جمع هوادارانش گفته است که هر بار که ما مرگ بر اسرائیل می گوییم، اسرائیل پول بیشتری از آمریکا می گیرد و لذا با هر مرگ بر اسرائیل، ما او را قوی تر ساخته ایم.

از چند منظر می توان به این فاجعه نگاه کرد. مسئله اول این است که آیا آقای رئیس واقعا فهمشان از مسائل بین الملل و رابطه ی رژیم منحوس و سگ صفت اسرائیل با آمریکای جهان خوار در همین حد است؟ یعنی آن روزی که دودمان فاسد پهلوی کاسه لیسی اسرائیل و آمریکا را می کرد، اسرائیل هر روز ضعیف تر می شد؟ آیا قرار است برخی نیز پا در راهی بگذارند که نهایتش را مردم در 22 بهمن 57 نشان داده اند؟ چه کسی می تواند رابطه ی افول قدرت صهیونیست ها در منطقه ی غرب آسیا، با ظهور شعار مرگ بر اسرائیل در انقلاب اسلامی را منکر شود؟ آن روز که خمینی کبیر دست موسایی خود را از جیبش خارج نمود، اسرائیل تمام اعراب منطقه را با همه ی امکانات مادی، تسلیحاتی و وفاق سیاسی آن روز اعراب- در شش روز شکست داده بود، آن روز که خمینی فریاد توحید سر داد و خدا به واسطه ی او قلوب مومنین را بیدار ساخت، اسرائیل شب ها در غفلت مسلمین خواب فرات را می دید، آن روز که پهلوی در دوران آوارگی سزای یاوه گویی های ممتدش را پس می داد، اسرائیل پا به خاک لبنان نهاده بود و عملا فلسطینیان با از دست دادن امید مبارزه ی مسلحانه، شرف خویش را به قیچی کمپ دیوید سپرده بودند. آری راهی را که محمدرضا پهلوی به انورسادات نشان داد به نقطه ی نابودی هر دوی آن ها ختم شد. آن روزها کسی مرگ بر اسرائیل نمی گفت، آن روزها مرد حکیمی اسرائیل را کودک کش خطاب نمی کرد، اما اسرائیل هر روز بیشتر در حمایت دوستان حرام لقمه ی خود در سرزمین های اسلامی پیش می آمد. تاریخ را نمی شود عوض کرد حتی اگر کتاب تاریخ را وارونه بخوانید.

مسئله دوم اما حرفی است که نمی توان آن را باور کرد. اصلا نمی توان فهمید که کسی برای منافع چند روزه ی دنیای خود به آرمان فلسطین و کودکان در خون غلتیده ی آن پشت کند، اصلا باورش محال به نظر می رسد که کسی دست کمک به سوی صهیونیست ها دراز کرده باشد، اصولا محال می نماید که انسانی در این حد، تمام آخرت خود را برای رسیدن به یک صندلی چهارساله فروخته باشد.

نه، هیچ کس حتی گمانش هم به جنبه ی دوم ماجرا نمی رود، به نظر می رسد که سردرگمی آقای رئیس جمهور در اداره ی کشور، خاطر ایشان را مشوش نموده و ناخودآگاه عنان سخن از دستشان خارج شده است و سخنی را به خطا گفته اند. اما باید هوشیار بود، باید یک چند به تاریخ رجوع کرد و سرنوشت مبارزانی را که در کمپ دیوید، اسرائیل را به رسمیت شناختند بازخواند، باید اندیشید که مگر مرگ آغاز حیات ابدی انسان نیست و آدمی محکوم به پاسخ گویی به هر سخن و بیانی نخواهد بود؟ عزت و ذلت به دست خدای متعال است و اوست که هر که را بخواهد عزیز می کند و هر که را نه، به حال خود وا می نهد، پس پناه به خالق هستی از دست بردن در خون کودکان معصومی که جرمشان محبت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم بود.

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۰
زندانی زندانی

امروز یک اتفاق تاریخی در دوران 38 ساله ی انقلاب اسلامی رخ داد. رئیس جمهوری که عادت به تابوشکنی داشت در ادامه ی اقدامات اعتدال گرایانه ی خود بعد از تماس تلفنی با رئیس جمهور آمریکا، دست دادن وزیر خارجه اش با همان آقای چپ دست و قدم زدن عاشقانه ی همان آقای وزیر با همتای مکارش و بسیاری تابوهای دیگر که شکست، امروز اولین رئیس جمهوری بود که کارگران لگد به خودروی او زدند و فریاد نفرت بر سرش کشیدند. نمی دانم که انقلاب مستضعفان را چه شده است که کارگران مهمان نواز و زحمتکش و ساکتش دیگر صبر از کف داده و حتی مراعات رسانه های تصویری را نمی کنند. این پینه به دستان جوانمرد که گویی قید آینده ی خود را نیز زده اند - در روزگاری که وزیر رفاه، یک مدیر امنیتی باسابقه است-  فریاد می کشند و تنها یک خواسته دارند، آن هم اینکه رئیس جمهور، کارگر و دردهایش را تنها بگذارد و از بالین غم زده ی او دور شود. کارگر حتی تحمل ندارد که رئیس جمهور را شریک غم خود بداند. کارگری که مهمان نوازترین و جوانمرد ترین قشر جامعه است. مردانی که بار تولید کشور را به دوش می کشند و از حداقل ها هم محرومند و یک بار هم دم بر نمی آورند، این بار لگد به خودروی اشرافی آقای رئیس جمهور می زنند تا او را از قلمروی داغ هایشان دور کنند.

این قرار ما نبود. قرار نبود خطی را که رجایی با خون پاکش و باهنر با تکه های سوخته ی تنش هموار کرده بود، به روزهایی برسد که رئیس جمهورش در برابر کارگران سیه چرده، رو سیاه باشد. قرار نبود رئیس جمهور سخنش را در میان مستضعفان رها سازد و فرار را بر قرار ترجیح دهد.

 آقای رئیس جمهور! شما نباید مردان زجر کشیده ی داغ داری را که هنوز عزیزانشان در حبس بی تدبیری ها به سر می برند، دست مایه ی رقابت های انتخاباتی خود می کردید. شاید اگر آنچنان پر تبختر از درون آن خودروی اشرافی برایشان سخن نمی گفتید و کمی آنان را لایق حضور در کنارشان می دانستید، اینگونه بر نمی آشفتند. شاید اگر چند ماه قبل تر، پیش از آنکه به رأیشان محتاج شوید در میانشان حاضر می شدید باورتان می کردند، اما امروز دیگر دیر شده است. امروز ، کارگر زندگی خود را رو به فنا می بیند و همکارانش را محبوس در قعر نابخردی های وزرای کاسب شما. امروز حتی برای عذر خواهی هم دیر شده است. شرافتمندانه ترین کار این است که بی آنکه سخنی بگویید و حتی سرتان را بالا بیاورید، کارگران را آسوده بگذارید و حداقل چشم طمع به رای فراموش شدگان نداشته باشید. این کمترین کاری است که از دست مدیری چون شما بر می آید.

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۲
زندانی زندانی

امروز دقیقا 38 سال و 2 ماه و 23 روز از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد اما همگی به روشنی میدانیم که جامعه ی ما هنوز هم از درد شرم آور "استضعاف" رنج می برد. انقلابی که به فرموده ی خمینی کبیر انقلاب پا برهنه ها بود ، انقلابی که قرار بود تا بر چیدن ظلم و جور ادامه یابد هنوز هم شاهد درد و رنج مستضعفان است. این حقیقت که انقلاب، خدمات بی شماری نسبت به گذشته داشته غیر قابل انکار است، خدماتی که اصولا غیر قیاس با تمامی ادوار در تاریخ معاصر ماست، اما اکنون سوال از گذشته نیست، سوال این است که چرا انقلاب به برخی از آرمان ها و اهداف خود دست نیافته و آنچنان که شایسته بوده، به خواسته ی اولیه خود نزدیک نشده است.

با کمی کنکاش در تاریخ 38 سال گذشته در می یابیم که همواره سه عنصر اصلی در حرکت انقلاب تأثیر گذار بوده اند. این سه عنصر عبارتند از : ولایت فقیه، جامعه ی نخبگانی و آحاد مردم. با مرور آنچه در گذشته رخ داده، این نتیجه حاصل می شود که مشکل کار از جامعه ی نخبگانی کشور بوده است. دولت های ناکارآمدی که در سالیان گذشته شکل گرفته اند بهترین گواه بر این سخن هستند. دولت ها محل بروز و استقرار نخبگان جامعه می باشند. افرادی با صلاحیت های دانشی و مدیریتی که توانسته اند خود را در درون سازمان کشور بالا بکشند. شاید برخی به این استدلال خرده بگیرند که دولت ها نه بر اساس شایسته سالاری بلکه بر اثر روابط ناسالم شکل گرفته اند و نمی توان آنان را نماینده ی جامعه ی نخبگانی دانست. اما باید توجه داشت که چنین اتهامی به تمامی ساختار مدیریتی کشور قابل قبول نیست. هر چه در سلسله مراتب اداری خرد بشویم، تغییرات مدیریتی کاهش می یابد و تنها افراد در ساختار جا به جا می شوند. ما با تعداد فراوانی از مدیران مواجهیم که نمی توان تمامی آنان را به نداشتن صلاحیت متهم نمود.

اما دلیل این اتفاق چیست؟ چرا جامعه ی نخبگانی ما به درستی به وظایف خود عمل نکرده است؟ ریشه ی مسئله را باید در تاریخ بلند آدمیان جستجو نمود. این مشکل همان مشکلی است که امیرالمومنین پس از رحلت رسول الله و در دوران حکومت خویش بدان دچار بودند. اصل ماجرا این است که خداوند اراده نموده است که انسان ها با اختیار و همت خودشان به جامعه ی توحیدی دست یابند. اگر بنا بود که دولت و جامعه ی توحیدی مورد نظر دستگاه انبیاء، به واسطه ی اراده ی الهی و نمایندگان او-پیامبران و امامان- به تنهایی در زمین شکل گیرد، کار در همان زمان نوح علیه السلام و حتی شاید پیش از او به پایان رسیده بود. خداوند اراده نموده است که جامعه با دستگاه توحید همگام شود، سپس اندیشه های توحیدی را در خود ساری و جاری نماید و در اثر این جریان نخبگانی در جامعه ظهور کنند که حلقه ی وصلی باشند میان نمایندگان خدا در زمین و مردم. زمین باید با کارگزارانی صالحی آباد شود که از دل جامعه رشد یافته باشند. داستان های تلخ صدر اسلام و وقایع غم بار پس از رحلت رسول اکرم و واقعه ی جانگداز عاشورا و عدم قیام امامان شیعه پس از کربلا همگی به نبود نخبگان صالح باز می گردد. این سرّ همان سخنی است که امام صادق در جواب بزرگان قبائل می فرمود وقتی که آنان عرضه می داشتند که قیام کنید چرا که دل مردم با شماست و امام به آنان دستور می دادند که به درون تنور بروند و آنان استنکاف می کردند. این معنای جامعه ی 313 نفری از نخبگان است که کار ظهور به حضور و تربیت آنان پیوند خورده است.

اما چرا جامعه ی ما و به طور کلی جامعه ی شیعه تاکنون چنین نخبگانی را در درون خود پرورش نداده است؟ علت های گوناگونی برای این مسئله وجود دارد؛ مانند اینکه جامعه باید بخواهد که نخبگان توحیدی را در درون خود بپروراند، جامعه ای که هدفش رفاه طلبی باشد، اصولا دغدغه ی تربیت نخبگان صالح را نخواهد داشت. اما چرا جوامعی از تشیع که در دوره های گوناگون چنین دغدغه ای داشته اند باز هم از دست یابی به چنین نخبگانی ناکام مانده اند؟ علت مسئله شاید این باشد که فهم ما از نخبگان توحیدی فهم صحیحی نیست. تا زمانی که رویکرد مراکز علمی و دینی به تربیت انسان ها، رویکردی جدا از امر حکومت و فردی باشد ما هرگز به نخبگان تراز جامعه ی توحیدی دست نخواهیم یافت. ما نیاز به تربیت امام روح الله خمینی و جانشین فرزانه ی او در درون جامعه ی خود داریم. تا زمانی که عالمان، حضور در مسئله ی حکومت را از وظایف خود نمی دانند و در مسیر اصلاح ساختارهای حکومتی خود را آماده نمی سازند ما به نخبگانی که جامعه و جهان خود را توحیدی سازند نخواهیم رسید. تا زمانی که نخبگی تنها به مدارک و مدارج علمی و تحصیلی معنا می شود، جامعه ی ما قادر نخواهد بود که نخبگان و به تبع آن، دولتی در خور شأن آرمان هایش داشته باشد.

بی شک روزی خواهد رسید که اراده ی خدا در سلطنت کارگزاران توحیدی محقق خواهد شد. و نباید تردید داشت که بالاخره قبیله ای شکل خواهد گرفت که نخبگان حقیقی عالم را در درون خود بپروراند، اما ما می توانیم تصمیم بگیریم که در این دستگاه عظیم و تاریخ باشکوه سهیم باشیم. ما می توانیم این صلاحیت را کسب نماییم که آسمان به دست ما فردای زمین را رقم بزند. و این تصمیم بزرگ هر امتی است. بنی اسرائیل چنین فرصتی داشت و آن را وانهاد، مردمان یثرب در برهه ای از تاریخ چنین فرصتی را داشتند و نخواستند، مردمان کوفه از این افتخار روی گرداندند. این طبق را در طول تاریخ آدمیان در برابر اقوام گوناگون چرخانده اند و امروز چیدن میوه ی عمل صالحان را در برابر ما نهاده اند، باشد که تصمیم جمعی ما تمام تاریخ را روشن سازد.

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۰
زندانی زندانی

این روزها از در و دیوار، مباحث انتخاباتی می ریزد. هر روز که می گذرد، کوچه و خیابان ها و ساکنانشان بیشتر بوی انتخابات می گیرند. کاندیداها می آیند و می روند و هر روز سخنانشان تیتر رسانه ها می شود و هنوز این حرف فهمیده نشده، حرف دیگری را علم می کنند.

حقیقت تأسف برانگیز این روزهای کشور ما حاکم شدن فضایی مسموم، بر افکار آدم هاست. در این میان باید بدانیم که بیشترین تقصیر را، خود ما ساکنان این شهر بر عهده داریم. این فهم ماست که مشتری های آرائمان را بر می انگیزد که چگونه با ما سخن بگویند. اگر ما مردم، ساده اندیشانه، راحت طلبانه و سهل انگارانه به دنبال راحت ترین راه برای تن آسایی نباشیم، هیچ کس فهم ما را به سخره نمی گیرد و وعده های صد من یک غاز به ما نخواهد داد.

پس بیایید با خودمان قرار بگذاریم که بر اساس مشهورات قوم، قبیله، خط، جناح، دسته و گروه هایمان تصمیم نگیریم. بیایید به فرزندانمان قول بدهیم که برای آینده ی آن ها هم که شده، از هیچ نامزدی "قدیس" نسازیم و تنها به فهم موجود در کلمه ی "اصلح" پایبند باشیم. بیاید به تمام تاریخ رنجکشیده ی پدرانمان قسم یاد کنیم که از روی تن آسایی و دنیا طلبی چند روزه ی خود، ودیعه ای که از دستان خونبار مجاهدان ستانده ایم را به دست گره خورده با دستان شیطان بزرگ نسپاریم. بیاید با خدای خود پیمان ببندیم که در این چند روز پر هیاهوی انتخابات دست از تقوا نشوییم و چشم هایی که از آسمان به ما نگاه می کنند را نادیده نگیریم.

انتخابات نیز جز امتحانی برای ما نیست، مسیر پر فراز و نشیب هابیلیان بی شک به روزهای باشکوه ظهور ختم خواهد شد، ما تنها در این میان انتخاب می کنیم که آیا شایستگی آن را داریم که این اتفاق خوشایند در روزگار ما رخ دهد یا نه؛ اما بدانید که امام منتظران در انتظار ظهور ماست. در انتظار تصمیم هایی است که به آسمان این پیغام را بدهد که هنگامه ی طلوع خورشید است.

پس بیاید برای تمام تاریخ هم که شده به بهترین ها و نه به خوش نماترین ها رای بدهیم. نگذاریم ما را از چیزی بترسانند یا به وعده های خام فریبمان دهند؛ تا آنکه رای ما پیغام مناسبی به آسمان باشد.

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۵
زندانی زندانی

ما پیش از آنکه خود را بشناسیم، با معنای شهادت آشنا شدیم، چرا که کاممان را با تربت سید الشهدا علیه السلام برداشتند و در مرثیه ها و عزای او قد کشیدیم. اما گاه می شنویم که برخی شهادت را با انتحار پوچ انگاران قیاس می کنند، برخی می پندارند که شهادت گونه ای مجاز از انتحار است که شهید را از اندوه زندگانی رها می سازد. لکن آنچه در مکتب اسلام به ما آموختند این بود که اصل بر زندگانی علی گونه است. ما برای آن زاده شده ایم که عمری با محبت علی و در راه آن امیرمومنان و پیشوای مجاهدان و مبارزان گام برداریم. ما آمده ایم که پاک بمانیم و زمین را پر از عدل و داد نماییم. ما برانگیخته شده ایم تا مستضعفان و پابرهنگان در کوچه پس کوچه های روزگار، یکه و تنها در میان رنج خویش جان نسپارند.

 آری ای برادران! تکلیف ما زندگانی مخلصانه در مسیر پر افتخار خدمت است. اما اگر روزی همین زندگانی مخلصانه در مسیر توحید بر ما تکلیف کند که در میدان های جهاد، روی از دیدار چهره ی زندگی برکشیم، در ادامه ی همان زندگانی چنین خواهیم کرد، و باز هم بدانید که ما به امید انجام تکلیف و با هدف پیروزی پا در میدان خواهیم نهاد، اما اگر خداوند ما را به دیدار روی بی مثالش بشارت دهد و ادامه ی مبارزه را در عالمی بالاتر برای ما تقدیر نماید، شادان از این توفیق بی منتها، جان خویش را پیشکش جمال یار خواهیم نمود و به زندگانی ابدی خود ادامه خواهیم داد.

شهادت توفیق بی همتایی است که خدا به بهترین بندگانش عطا نموده است، شهادت گونه ای عشقبازی در تراز ملکوتیان است اما نباید پنداشت که آرزوی شهادت می تواند بهانه ای باشد برای نهی از زندگانی سراسر تکلیفی که خداوند برای بندگان مقدر نموده است تا بدین واسطه رحمت خویش را بر آنان فزون تر سازد. اصل در قاموس مجاهدان زندگانی شهادت گونه و مرگ در مقام شهادت است، چه در میدان خونبار کارزارها باشد و چه در میدان پر فریب و وظیفه ی حیات روزمره. خداوندا توفیق خدمت به اسلام عزیز را به ما عنایت کن و ما را در زمره ی بهترین شهیدانت بپذیر.

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۸
زندانی زندانی

#جوانان_مومن_انقلابی، شما میراث ولایتید، همان ودیعه ی گرانقدری که موسای انقلاب آن را به هارون خود سپرد. شما ظهور یک تاریخ پرتلاطم از قیام و مبارزه ی جبهه ی توحید در برابر عالم کفر و طاغوتید. شما حاصل خون ریخته شده ی هابیل اید، شما فرزندان حقیقی نوحید، شما ثمره ی ایمان ابراهیمید در آن دم که تیغ بر گلوی اسماعیل می کشید، شما میراث دار بغض فرو خورده ی موسی در اندوه دنیاطلبی بنی اسرائیل اید، شما برآمده از غربت عیسی در میان حواریونید، شما مومن به رنجی هستید که رسول الله در کوچه های طائف کشید، همان سنگ ها که بر پیشانی مبارکش فرود آمد و با دست های کوچک دخترش مرهم یافت، شما حاصل فریادهایی هستید که امیرمومنان و فاتح بدر و خیبر و حنین از سر بی یاوری در چاه های مدینه و کوفه می کشید، شما حاصل بصیرتی هستید که حسن بن علی به واسطه ی جگر پاره پاره اش به تاریخ فهماند، شما رهیافتگان نگاه اباعبدالله هستید در آن هنگام که پیکر مجروح و بی رمقش را با تکیه بر نیزه ای شکسته بر افراشت و به عمق تاریخ نگریست، به روز های ظهور و به طلوع خورشید ایمان. شما پشت گرمید به دعاهای زینب کبری در نماز شبش در خرابه های کوفه و دمشق، شما به مدد مجاهدت های نه امام شهید از فرزندان حسین علیه السلام از کوره راه های تاریخ به اینجا رسیده اید، شما دست رنج تمام شیعیانی هستید که در طول تاریخ در ظلم و ستم از پیمان ولایت دست نکشیدند، شما حاصل اشکی هستید که مومنین بر پیکر بر دار آویخته ی شیخ فضل الله نوری ریختند، شما دعای آخرین نمازی هستید که مدرس در رکعات آخر آن به شهادت رسید، شما ثمره ی استقامتی هستید که پدران مسلمانتان در زیر شکنجه های طاغوت در زندان های پنهان و در غفلت آدم ها کشیدند، شما حاصل خون آن جوانان بی پناهی هستید که در هویزه در غفلت دنیا طلبان، یکه و تنها به سالار شهیدان اقتدا نمودند، شما امید تمام تاریخید در ورق زدن این روزگار، شما را اشک چشم حجت خدا در پس هزار سال غیبت، در نماز شبش از پلیدی ها محافظت نموده است. شما وارث تمام تاریخ پاکانید. پس اگر این مبارزه یک مبارزه ی تاریخی است، فهم و صبری تاریخی می طلبد، آنان که به اندک ناملایمات روزگار بر عهد تاریخی پاکان که حرکت در مسیر راستی و درستی است بر می آشوبند، شانه از تاریخ پر رنج قبیله ی هابیلیان خالی نموده اند. دست شستن از مبارزه و رفاه طلبی، قیمتش فروختن تمام نگاه هایی است که از پس تاریخ به شما شده است. پاسداری از تلاش تمام موحدان در این پیچ تاریخی، رمز پیروزی شماست. به عهد تاریخی خود وفا کنید، تا این میراث به طلوع خورشید ایمان در سرتاسر تاریخ بدرخشد.

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۹
زندانی زندانی

هرازچند گاهی که تاس رسوایی برخی "با سابقه ها" از پشت بام سیاسی این مرز و بوم فرو می افتد، یک انگاره ی متداول که مورد علاقه ی برخی روزنامه نگاران است از در و دیوار سرازیر می شود که این آقا از اولش هم زاویه داشت. اما مثال نقض چنین تحلیل هایی -که در آن همیشه همه چیز را به گردن فراماسونری می اندازیم و چشم از اشتباهات خود می پوشیم- آقای منتظری است. من تا آنجا که در این حوزه کند و کاو نمودم، هیچگاه ندیدم که کسی چنین فرضیه ای را برای او مطرح نماید. شاید دلیلش هم همان موضع گیری صریح امام در نامه شان باشد، آنجا که می فرماید:

"از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک مى‏شوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد ... واللَّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مى‏دانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولى شخصى بودید تحصیل کرده که مفید براى حوزه‏هاى علمیه بودید"

امام به صراحت اشاره دارند که به نظر ایشان، آقای منتظری به دلیل ساده لوحی و نداشتن توانمندی سیاسی لازم، فریب خورده و به ابزاری در دست منافقین تبدیل شده است.

اتفاقی که برای آقای منتظری رخ داد این بود که او اعتمادی بی بازگشت به اطرافیان خود داشت و سوء ظنی بی پایان به مخالفان آنان. هر آنچه که در باب فعالیت های منافقین اطراف او به وی تذکر داده می شد را حمل بر حسد و تندروی می نمود. و پناه بر خدا که انسان در چنین موقعیتی گرفتار شود. اعتماد بی بازگشت چشم را کور و سوء ظن بی پایان گوش را کر می کند و در این هنگامه انسان به خیال آنکه به راه ثواب می رود، قدم در وادی ترکستان می زند. گناه چنین فردی شاید کمتر از خائنین باشد اما دلیلی بر بی گناهی او نیست.

امروز اما من دوستانی دارم که دل در گروی آرمان های انقلاب دارند. همه این ها بچه های خوب قبیله ی حزب الله هستند، آدم های رنج کشیده ای که دیگر نمی خواهند در میان بازی سیاسیون راست گرای آقازاده پرور و رجال چپ گرای سبز قبای برانداز، دست به دست شوند. آدم هایی که بهار خود را در "بهار" می جویند. اما من نگرانشان هستم. نگرانم که مبادا "اعتماد بی بازگشت" چشمان پاکشان را کور و "سوء ظن بی پایان" گوش های حق جویشان را کر کند. این ها را گفتم چرا که می بینم، هر چه بهار نغمه ی زمستان کوک می کند، دوستان ما اصل را بر صحت گذاشته اند.

ای برادران عزیزتر از جانم! به خدا قسم من نه خدمات و تلاش های مداوم آن هشت سال را از یاد برده ام و نه می توانم بر پیمان شکنی های پیآپی چشم بپوشم. مگر قرار نبود که دست از انتخابات بشوییم؟ چه تفاوت دارد که ما با حضور مستقیم خود فضای جامعه را دو قطبی سازیم یا با حضور دوستان خود؟ من از آن روز دلم از این جماعت گرفت که دیدم با هارون خمینی نیز بازی سیاست می چینند. سه فرمان محرمانه که به هیچ یک عمل نشد تا آنکه جامعه از آن ها آگاهی یافت! کجای تاریخ انقلاب با تمام سختی هایش سراغ دارید که وزیری به فرمان مستقیم ولی فقیه بر سر کار مانده باشد؟ آیا اگر به حرف ولی گوش داده می شد ایشان که در راه صلاح و آرامش جامعه همواره از حواشی سیاسی پرهیز می جویند، دست به چنین عمل بی سابقه ای می زدند؟ شما برادران مجاهد را حقیر به کیاست و نکته دانی می شناسم؛ لباس سبز پوشیدن و دم از سبز قبایی زدن و نامه نگاشتن به رئیس قبیله ی سبز لباسان بر انداز را نمی توان مانند تمامی اتفاقات گذشته، همگی را حمل بر حسن ظن به دوستان و سوءظن به منتقدین نمود و نادیده گرفت.

دوستان رنجور! بی شک بسیاری از ما در علم به دین از آقای منتظری نادان تریم، پس بیاید و این احتمال را بدهید، که شاید منتقدان همه از روی حسد و کینه توزی سخن نمی گویند و دوستان هر چه که می کنند، منزه و در مسیر صلاح اسلام نیست. بنده تلاش نمودم که این سطور را از سر اخلاص و ارادت به شما عزیزان بنگارم و جهد نمودم که از مرز تقوا عدول ننمایم، تلاشی را نادیده نگیرم، فضای نامیمون سیاسی را بی حسد و کینه فرض نکنم و بر عهدی که با خمینی کبیر در مسیر دفاع از ولی فقیه بسته ام کوتاهی ننمایم. شما عزیزان نیز عذر تقصیر بپذیرید و همچنان که شایسته شماست آن را با عینک تقوا بخوانید، باشد که خدا به لطف خویش ما هر دو نیازمندان را بی نصیب ننهد.

۱ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۷
زندانی زندانی

تیتری که در بالا خواندید، اقتباسی است، صادقانه و شاگردانه از مقاله ی عزیز و همیشه جاودان «چرا جهان سومی ها هامون می سازند» اثر شهید سید مرتضی آوینی.

مرحوم آوینی این سوال را از دل یک روایت که در ابتدای مقاله اش به آن اشاره نموده است بیرون می کشد:

"بهترین چیزی  که درباره فیلم « هامون » می توان گفت، بعدها از قول یک فرنگی به اسم « سرژ دنی»، سر دبیر سابق مجله «کایه دو سینما»، در مجله سروش خواندم، و دیدم آنچه که من نوشته ام، فی الواقع می تواند شرحی باشد و حاشیه ای بر سخن این فرنگی صاحب نظر در باب سینما. مطلبی که در مجله مذکور آمده بود این بود:

 در نظر داشتیم عقیده سرژ دنی ( سر دبیر سابق مجله کایه دو سینما و یکی از بهترین منتقدان فرانسه در حال حاضر ) را پس از اینکه وی فیلم سنگین هامون را دید جویا شویم. بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که وی از سالن خارج شد ـ مثل اینکه نتوانست سنگینی فیلم را تحمل کند. با کمال تعجب علت را جویا شدیم:

بنظرم تمام جهان سومی ها یک هامون دارند و برای من هم که در اطراف و اکناف دنیا زیاد فیلم می بینم، دیگر دیدن اینگونه کارها کسالت آور شده است. من تا امروز هامون  ترکی، هندی، پاکستانی، تایلندی، تایوانی و... دیده ام و بالاخره امروز هم چشمم به هامون ایرانی روشن شد. شرط می بندم این یکی هم مانند سایر هم قطارانش با آب تمام می شود. آب هم که سمبل پاک شدن است. مگر نه؟! "(آیینه جادو جلد دوم).

و چقدر جالب است این عادت تاریخ که مدام تکرار می شود. این روز ها همه ی کارگردانان روشنفکر ما در حال ساختن جدایی نادر از سیمین هستند. فیلمی که خودش ماجرای مفصلی دارد که از طاقت این نوشتار خارج است. اما عجیب اینجاست که بدانید پاسخ هر دو سوال یکی است. یعنی پاسخ "چرا جهان سومی ها هامون می سازند" و "چرا روشنفکران جدایی می سازند" در همان مقاله ی شهید سید مرتضی آوینی نهفته است. نکته ای که هست این است که سید مرتضی به دلیل پرداختن به موضوع فیلم هامون در آن مقاله به صورت ویژه به مسئله ی عرفان بی مایه ی روشنفکری پرداخته است اما توضیحات او برای پاسخ ما نیز کافی است.

توضیحی که مرحوم آوینی در آن جا در باب حضرات روشنفکر عنوان می دارد بدین شرح است:

"از میان این آقایان روشنفکران، هستند کسانی که همیشه خیال می کنند دعوا سر لحاف ملاست و بنابراین، همه اش دنبال یک اینترلیت مینترلیت و یا بنیادهایی چون فرهوله می گردند که شکایت ما را بدانجا ببرند که « ای هوار! در ایران روشنفکران را به هیچ نمی گیرند و برای آنها تره هم خرد نمی کنند! » و ممکن است همین مقاله را نیز به عنوان مدرک با خود ببرند و کسی هم نیست که به آن اجنبی ها بفهماند که در این طرف کره زمین، و بخصوص در این منطقه شرق میانه، اصلاً روشنفکران در تقدیر تاریخی ملت نقشی ندارند؛ نه آنها مردم را می فهمند و نه مردم آنها را، برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشنفکری یک جریان تاریخی است که بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم وجود دارد، اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلی است که اصلاً محلی از اعراب ندارد. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا آنچه هنوز در میان مردم زنده است اشعار رثاییِ محتشم کاشانی است نه مِعرهای آقای احمد شاملو؛ در اینجا کتاب « طوبا و معنای شب » سه بار تجدید چاپ می شود، اما یک نسخه از آن در خانه های مردم نیست و جز مشتی خانم ها و آقایان اشراف منشِ مُترَفِ غرب زده و بوالفضول، کسی به سراغ این چیزها نمی رود. کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا سرنوشت روشنفکر به مرگی تدریجی ختم می شود."(آیینه جادو جلد دوم)

میدانید روشنفکری در کشور ما اصولا یعنی بریدگی از جامعه. هیچ گاه روشنفکر نمی تواند مردمی باشد. و این نقطه ی شروع ماجراست. با نگاه به "فروشنده" می فهمیم که انسان ایده آل و سالم در نگاه آقای فرهادی انسان های روشنفکری هستند که مثلا تئاتر کار می کنند، زنانشان با حجاب نیستند، بیشتر از آنکه با خانواده هایشان رفت و آمد داشته باشند با دوستانشان در رفت و آمدند و در جمع های دوستانه ی خود همسرانشان را در کمال صمیمیت با نام کوچک صدا می زنند. این آدم ها تنها چیزی که ندارند نشانه ای از اعتقاد به خدا و دین است. با اخلاقند اما نه به خاطر خدا و همیشه با مردانی درگیر می شوند که همسرانشان چادر به سر دارند.

و من از شما می پرسم که چند نفر از آدم های این جامعه شبیه قهرمان های آقای فرهادی است؟ و چند نفرشان شبیه تر به دشمنان این قهرمان هاست؟ و این نشانه ای است از بریدگی روشنفکران از جامعه ی خود و دشمن دانستن پیروی از سنت های دینی پویا در جامعه ی ایرانی.

بله آنچه که امروز باعث ساخته شدن نسخه های گوناگون "جدایی" از جمله "ابد و یک روز" و "فروشنده" شده است همین مرام از مردم جدا افتاده ی روشنفکری است. روشنفکرانی که از بالا به جامعه ی خود نگاه می کنند و دردشان با درد مردم یکی نیست، چرا که غایتشان با غایت مردم متفاوت است. مردم به دنبال دست یافتن به آسایشی هستند که با سنت های دینیشان سازگار باشد و آقایان اصولا آسایش را در غربی زیستن می جویند. آقایان تمام تلاششان را به کار می گیرند تا بر این جمله پافشاری کنند که "این مملکت جای زندگی کردن نیست"-مثلا در فروشنده می گویدکه باید این شهر را خراب کرد و دوباره از نو ساخت و آن یکی جواب می دهد که یک بار این جا را خراب کرده اند و دوباره ساخته اند، کنایه می زند به انقلاب.- چرا؟ چون به نظر ایشان آنقدر در گرداب کثافت فرو رفته است که نمی شود در آن نفس کشید. در "جدایی" این دروغ است که تا بن استخوان ما ریشه دوانده، در "ابد و یک روز" هم، دروغ و خودخواهی و در "فروشنده" خیانت و ناامنی. این ها همه اما ناله هایی است در مصیبت جدا افتادگی از جامعه ی غربی موعود."این مملکت جای زندگی کردن نیست" چون با شاخصه های جهان مدرن غربی سنجیده می شود. بله دغدغه ی انسان روشنفکر ما این چیز هاست.

روشنفکر ما جدایی می سازد، چرا که نمی پذیرد این مملکت وطن جامعه ای است که مردمانش مسلمانند، و هنوز به سنت های دینی خود پایبندند. هر کسی که در این جامعه زیسته باشد و آن را تنها در طبقه ای از اشراف خلاصه ننماید، می داند که دغدغه ی اول مردمانش، به جای خیانت، عدالت است. چیزی که حتی بویی از آن در سینمای روشنفکر ما وجود ندارد. سینماگران غرب زده یِ مرفهِ روشنفکرِ ما، به همان دردهایی دچار می شوند، که جهان غرب با آن مواجه است، چرا که غربی زندگی می کنند و از این رو فیلم هایشان مملو از دغدغه های آدم های غرب نشین است و بدین خاطر است که از دست آن آدم ها هم جایزه می گیرند.

۱ نظر ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۸
زندانی زندانی

من یک مسلمانم، یک مسلمان مدرن که در عهد پست مدرن به سنت هایش می اندیشد، انسانی که می تواند با سازنده ی یک پویانمایی فرانسوی -که گویی کمونیست بوده و قهرمان قصه اش را شبیه فیدل کاسترو طراحی نموده است- هم ذات پنداری کند، و از سوی دیگر از عمق جان به معجزات خمینی کبیر ایمان داشته باشد.

ما نسل گم شده ایم. نسلی که در طوفان حوادث آخرالزمان به هر سو پرتاب می شود، نسلی که کودک درونش به دنبال حقیقت است و ظاهر مردانه اش به دنبال یک لقمه نان. و مگر نه آنکه فلاسفه به عنوان بزرگ ترین قماربازان تاریخ -که بر سر حدسی از حقیقت، قمار کرده اند- همه چیز را در تناقض می یابند و مگر هر فلسفه ای که تو را در برابر خویش عاجز تر سازد خدای تو نیست؟ پس چه جای نکوهش است بر ما که این چنین چندپاره و مبهوت به حیات خود ادامه می دهیم؟این دوران، دوران گم شدگان است، گمشدگانی که با فانوس خویش به دنبال خورشید عالم تاب می گردند. هیچ از خود پرسیده اید که اگر حقیقت حیات را بیابیم با آن چه باید بکنیم؟ و مگر حقیقت را جز برای درست زیستن می جوییم؟ و مگر پیامبران فرمانی جز درست زیستن در مناسک خود داشته اند؟

انسان موجودی است مناسک جو، چه در عهد باستان چنان که کارخانه های تاریخ سازی گفته باشند- هنر نمایش را خلق نماید و چه در پست مدرن هنر را برتر از صعنت بستاید؛ انسان مناسک جوست چرا که انسان عبد است. عبدی که تجربه گرا باشد؛ تجربه را می پرستد و اگر عقل گرا باشد، خدای فلسفه را، و اشهد ان محمدً عبده و رسوله، و اگر محمد باشد الله را می پرستد. پس بیا تا به خدای محمد ایمان بیاوریم که همو فرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. که انگار این سخن را برفراز صخره های سخت و سیاه مکه در عهد جاهلیت برای ما مردمان عهد گم شدگی فرموده است. همچنان که فرمود: خدایم شما را می گوید آیا بنده ی یک ارباب بودن بهتر است یا بنده ی چند ارباب بودن؟ انگار روی سخن اش با من است، من که یک مسلمانم، یک مسلمان مدرن که در عهد پست مدرن به سنت هایش می اندیشد و در بیابانی سوزان با فانوسی سو سو زنان به دنبال خورشید می گردد و از سر عجز خدای قماربازان را می ستاید، او با من است و مرا می خواند تا به جای چند پارگی و مناسک سازی، لباس تقوا بر تن کنم، که چه رنگی بهتر از رنگ خداست؟

۱ نظر ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۲۲
زندانی زندانی

دوگانه ی "ایستاده در غبار" و "آخرین روزهای زمستان" را می توان از جهات گوناگون مورد بررسی قرار داد. می شود در باره ی فریم به فریمش، صحبت کرد و شاید اشکالاتی به آن گرفت یا نقدی بر آن وارد نمود. اما به نظرم نگاه درست به این مجموعه ها باید یک نگاه کلی و میهنی باشد که البته و متأسفانه اینگونه نیست.

ما در طول تاریخ پس از انقلاب فیلم های گوناگونی را داشته ایم که یا از لحاظ حرف های مهم و بجا و یا بواسطه ی ساخت فنی بسیار خوب شان مورد توجه قرار گرفته اند و بعضا توانسته اند در سطح جوایز بین المللی نیز افتخاراتی به دست آورند. این گونه فیلم ها همیشه برای مسئولین وزارت ارشاد و بسیاری از اهالی سینما و بسیاری دیگر از افراد مرتبط با این حرفه مایه مباهات و افتخار بوده اند و شاید در بسیاری از موارد بیش از آنکه سزوار باشند مورد تحسین قرار گرفته اند.

اما ایستاده در غبار چیزی دارد که هیچ کدام از آن فیلم های مایه ی مباهات -و در بعضی موارد بسیار خوب- نداشته اند، حتی اگر بتوان ایستاده در غبار را از نظر برخی جهات ضعیف تر از آنان دانست. من قصد ندارم که بگویم ایستاده در غبار در متن داستان یا نحوه ی ساخت فنی درونی قصه -به اندازه ی وسع یک تماشاگر نیمه حرفه ای سینما- چگونه بوده یا چگونه می توانست باشد، آنچه در دوگانه ی مهدویان رخ داده است یک مسئله بسیار مهم تر است که جایگاهی متفاوت را به خود اختصاص داده است؛ و آن گونه ای متفاوت از سینماست که ما صاحب و مخترع آن هستیم ، گونه ای که بسیار به کار حرف های ما می آید. این آن نکته ی کلیدی است که فیلم های مهدویان را از تمامی مفاخر سینمای ایران متفاوت می کند. فیلم های گذشته همه گونه هایی خوب و گاهی عالی از یک متد متداول سینمای غربی بوده اند، اما آنچه ایستاده در غبار در برابر شما می گذارد یک ابداع جدید با هویتی بر آمده از آثار دفاع مقدس و تجربیات فیلم سازان اصیل، متفکر و متعهد ما در دوران هشت سال دفاع مقدس است.

ما می توانیم با پرداختن درست و صحیح به این گونه ی سینمایی نگاهی نو و ماندگار را به تاریخ سینمای جهان ارائه بدهیم و برای خود اعتباری جاودان دست و پا کنیم. هر آن چیزی که ما تا کنون در سینمای خود بدان افتخار کرده ایم املاهایی بوده است که خوش خط و کم غلط بوده اند اما کاری که این جوان برومند و تمام تیم مادی و معنوی همراه او انجام داده اند یک انشاء خوب و با قوام است که گونه ای جدید از فهم سینمایی را به عرصه کشانده و کیست که نداند خلاقیت نگارش یک انشاء مستقل و جدید بسیار فراتر از نگارش املاهایی خوش خط و کم غلط است.

بی شک اگر این روند بتواند صحت خود را در بالندگی حفظ نماید و در بی راهه های سینمای امروز گم نشود، آینده بهترین شاهد برای تصدیق سطور بالا خواهد بود. به امید آن روز که این نهال خوش سیما به درختی برومند بدل شود.

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۱
زندانی زندانی